الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۲۸- کمک...

۱- می‌گفت: «حواسم به خط های زرد موازی با پله های برقی بود، همیشه نگران بودم که چادرم لابه لای دندون های پله گیر نکنه! با این همه وسیله های سنگینی هم که توی دستم بود کنترل چادر چند برابر واسم دشوار شده بود.اینجا هوا که سرد میشه پر میشه از کولی ها وتکدی گرها که حسابی باید حواست جمع باشه! امسال هم مثل سالهای دیگه تعدادشون تصاعدی بالا رفته بود.واسه رفتن روی پله اول تعلل کردم موندم تا پامو بزارم رو پله بعدی؛ سمت چپم به فاصله کمتر از نیم متری یکی از همین بچه های تکدی گر وایساده بود تا من برم روی پله بعد بره بالا. خندم گرفت، همیشه همینجوره، وقتی میرم خرید معمولاً چهره مهربونی ندارم..طفلی حتماً ازم ترسیده بود.

پله رو که بالا رفتم اونم اومد بالا. می‌تونستم از گوشه چادرم دستشو ببینم ؛ کثیف بود و سیاه و تا آرنج لخت انگاری آستین کوتاه بود.

وای توی این هوای سرد این لباس چی بود تنش؟حتماً مریض میشه. دستاشم که نشسته.با این همه آلودگی اگه چیزی بخوره یه دل درد حسابی میگره که، هی! اگه آنفلونزا بگیره چی؟ کی بهش میرسه!

بازم شروع کرده بودم !

این چادر هم که مدام مقنعه ام رو میکشید عقب سرمو برگردوندم سمت چپم تا راه دستم بیاد مقنعه و چادرمو یکدستی درست کنم.

چشمم افتاد دوباره بهش! نگاهش خیره به سمت چپ پل بود و پاهش موازی و آروم با ستونهای پل حرکت میکرد و با همون دستایی که پول خورداشو محکم گرفته بود؛ آروم آروم انگاری که فیلم و آهسته ببینی به مثلثی‌های پل آویزون میشد و جدا میشد آویزون میشد و جدا میشد.......

نگام رفت اون سمت میله، یه بچه تقریبا هم سنش با پدرش بود اسباب بازی دستش بود که وقت روی زمین راش میبرد می چرخید و عروسکهای توش هم میچرخیدن !

آنچنان به این بچه خیره شده بود وکه چشاش هم با هر چرخش اون میچرخید و تا انتها میرفت و دوباره میچرخید. مثل این بود که داشت بهترین لحظات زندگیشو میدید با حسرت تمام.............

رسیده بودم وسطای پل. بعد سالها یه انگشتر فیروزه دیده بودم که به دلم نشسته بود ؛اون سمت جاده ای که داشتم از روی پل عابر پیادش راه میرفتم مغازه ای قرار داشت که باید میرفتم! با خودم دودوتا 4 تا کردم دیدم پولهام فقط  اندازه انگشتره و کرایه برگشت تا خونه!

خیلی خوب تو بردی! بهت پول میدم و در عوض تو هم بهم قول بده که همین اسباب بازی رو بخری! نمیشه اینجوری پول رو حتماً مبیره بده صاحب کارش که اونم خرج.................

همون اطراف یه پلاسکو بزرگ بود مطمئنم اینجور اسباب بازی رو داره میرم با هاش واسش میخرم! آره! همینه همین کارو میکنم

حالا آخر پل بودم سرمو که برگردوندم ندیدمش حتماً همین اطراف بود از پله های برقی 2تا یکی هم خودم زود اومدم پایین نبودش! وایسادم کجا رفتی تو روزمو خراب نکن بیا تو روخدا!

نبودش !

به همین سادگی

به همین سادگی پشیمونی تعلل کردن و دیر عمل کردن رو واسه ماههای آیندم تامین کرد و یک عمر که باید.................

اینجور وقتها حساب عقل ناکاره و ناشایست و ممکنه خیلی  گرون تموم شه!

تعللی که حتی پشیمونی عقل رو از کار خودش بدنبال داشت بد جور ناراحتیه!»

 

2- می‌گم: «پشت چراغ قرمز منتظر بودم. انگشت‌هایم ناخودآگاه روی فرمان ضرب گرفته بودند. فکرم پیش صحنه چند روز قبل در یک روز بارونی در پل پارک‌وی بود... آقا! آقا! برگشتم، خانمی بود چادری و دختری که دستش در دست مادرش بود.

با من هستید؟

بله!

نایلونی رو که در دست دیگرش بود به من نشون داد و گفت: ببخشید، ما ساکن کرج هستیم و الآن برای مداوای دخترم اومدیم تهران. برای داروهاش سه هزار و دویست و پنجاه تومان کم آوردیم. نمی‌تونم این همه راه رو برگردم، اگه میشه این پول و شماره حساب‌تون رو بدید تا من بعداً این پول رو به حساب‌تون بریزم.

کمی براندازشون کردم و پیش خودم گفتم این هم شیوه جدید تیغ زدن مردمه. با این فکر ازشون عذرخواهی کردم و راهمو ادامه دادم...

چراغ هنوز قرمز بود...

نکنه من اشتباه کردم و اونها نیازمند واقعی بودند.

نه، مگه قیافه‌شون یادت نیست؟ تابلو بود دروغ میگند.

از کجا اینقدر مطمئنی؟ مگه تا حالا خدا گذاشته در چنین وضعیتی بیفتی و این قیافه رو بگیری؟! حالا واسه ما شدی قیافه‌شناس؟

ولی آخه به نظرم می‌یومد دروغ میگند.

اگه خدا می‌خواست آزمایشت بکنه چی؟ باز هم گند زدی؟! مثل همیشه...؟

چراغ سبز شد و رشته افکارم پاره. کمی جلوتر ماشین رو پارک کردم و به سمت کتابفروشی رفتم.جلوی در که رسیدم... آقا! آقا! برگشتم، پیرزنی بود.

با من هستید؟

بله!

نایلونی رو که در دست دیگرش بود به من نشون داد و گفت: ببخشید، من ساکن کرج هستم و الآن برای مداوا اومدم تهران. برای داروهام سه هزار و دویست و پنجاه تومان کم آوردم. نمی‌تونم این همه راه رو برگردم، اگه میشه ... نذاشتم ادامه بده، سریع پول رو بهش دادم و گفتم نمی‌خواد مادر تشکر کنی، این مال مال خودته.

 

می‌دونم الآن دارید به چی فکر می‌کنید، ولی صبر کنید، این داستان روی دیگری هم داره:

 

3- توی خونه دور هم جمع شده بودیم. بابا داشت قضیه صبح رو تعریف می‌کرد... توی ماشین منتظر مامانت بودم که در اون سمت خیابون  قیافه پیرمردی که استیصال از سر و روش می بارید توجهم رو جلب کرد.پیرمرد کنار جدول نشسته بود و پاهاش رو داخل جوی آب خالی گذاشته بود و با دست‌هاش صورتش رو پوشونده بود. خانم که تشریف آوردند(!) پیرمرد رو بهش نشون دادم.با هم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم طرفش... سلام آقا، حالتون خوبه؟ پیرمرد انگار تو باغ نبود، اصلاً متوجه نشد که ما جلوش وایستادیم.آقا! با شما هستم، حال‌تون خوبه؟ این بار متوجه شد. سلام، نه زیاد،.چرا؟چیزی شده؟ نه، چیز خاصی نیست.اینو گفت و بلند شد و با قدم‌های آهسته از ما دور شد. ولی آقا شما مثل اینکه اصلاً حال‌تون خوب نیست. کجا می‌رید، ما مسیرمون اتوبان صدره، اگه مسیرتون می‌خوره برسونیمتون. پیرمرد با تردید برگشت و گفت بله، هوا هم سرده، اگه این لطف رو در حقم بکنید ممنون میشم.توی ماشین شروع کرد از زندگیش گفتن... زنم بیمارستان بستریه و من توی هزینه‌اش موندم. به خاطر پول مرخصش نمی‌کنند و هر روزی هم که میگذره هزینه‌اش بیشتر میشه... پسر دانشگاه آزاد درس می‌خونه و هزینه‌اش کمرم رو شکونده... کارم اوضاعش بهم ریخته... . مامانم بیست هزار تومن از صدقاتش رو که می‌خواست چند روز بعد به یک نیازمند بده به اون آقا داد. آدرس بیمارستان و نام و مشخصات همسر اون آقا رو هم گرفت که اگه تونست بعداً کمک بیشتری تهیه کنه بهش برسونه.پیرمرد خوشحال از ماشین پیاده شد و کلی دعا کرد. چند روز بعد در خیابون کناری، پیرمردی رو با همون مشخصاتی که بابا تعریف کرده بود دیدم. همون طوری کنار جدول نشسته بود و پاهاش رو داخل جوی آب خالی گذاشته بود و با دست‌هاش صورتش رو پوشونده بود. رفتم خونه و قضیه رو به بابا گفتم.با هم برگشتیم و اون پیرمرد رو نشونش دادم.خودش بود! برگشتیم خونه. بابا و مامان باورشون نمیشد اون پیرمرد اینقدر قشنگ نقش بازی کنه و از احساسات مردم سوء‌استفاده کنه. مامان تلفن رو برداشت و به بیمارستان زنگ زد.همون طور که حدس می‌زدیم کسی با اون مشخصات هیچوقت اونجا بستری نبوده...

 *****

این کمک کردن به نیازمندها برای من تبدیل به یک معضل اساسی شده.واقعاً نمی دونم چی کار کنم.گاهی اوقات ساعت‌ها بهش فکر می‌کنم.وقتی کمک می‌کنم یک جور و وقتی هم که نمی‌کنم بدتر! تا چند روز اون صحنه کمک خواستن و اون صدای ملتمس جلوی چشمم رژه میره، دوباره همون صحبت‌های پینگ پونگی دو نفر در وجودم پشت چراغ قرمز... خدا از کسانی نگذره که با این کارها باعث شدند آدم در کمک کردن به نیازمندان واقعی هم تردید کنه و شاید اصلاً پشیمون بشه.نظر شما چیه؟ شما چیکار می‌کنید؟

 

 

نظرات 28 + ارسال نظر
نوژن پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 21:58 http://hamishesabz.blogsky.com

راستش فقط می تونم بگم زیبا نوشتی و هیچ جوابی برای سوالت ندارم
من هم نمی دونم چه میشه کرد
!!!

سلام
مرسی! همیشه سبز باشی،مثل وبلاگت!

سجاد پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:22 http://paeendareh.blogsky.com

سلام
مطلب قشنگی بود ..
راستی میتونم با شما تبادل لینک کنم؟
امیدوارم که موفق باشی

سلام
خونه نو مبارک!

ممنون از حضورت.

هدی پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:49 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقای امین
واقعا به نکته ی خوب و بجایی اشاره کردید..
منم همین احساس رو دارم وقتی کمکشون نمیکنم میگم شاید دروغ میگن ولی بعد احساس عذاب وجدان بهم دست میده که شاید واقعا راست گفته باشن و من...
وقتی هم کمکشون میکنم بازم میگم شاید دروغ میگن و بازم احساس عذاب وجدان بهم دست میده که باعث گسترش و تشویق گدایان بی نیاز بی این کار شدم.
راستش نمیدونم درست و یا غلطه ولی گاهی اوقات اول صبح که میرم بیرون تو همین صندوق صدقات صدقه میندازمم و به خودم میگم خدایا این رو به کسانی که واقعا محتاجن برسون (و انشاءالله که همین طور هم هست) و بعد با عذاب وجدان کمتری از گدایی اگه برخوردم رد میشم ...

البته بهم میگن کسی که دستش رو بسوت دراز کرد دست خالی ردش نکن حالا اگه اون مقدار خواستشم بهش ندی ولی چیزی رو بهش بده.. شاید این درست باشه.نمیدونم ..

فقط خدا کنه کاری کنیم
که خدا خودش ازمون خشنود باشه.
..
یا علی.

سلام هدی خانم
من هم مثل شما هستم، واقعاً آدم نمیدونه چیکار کنه...
یه حدیث از حضرت رسول (ص) در نهج‌الفصاحه هست که میگه" اگر سائل سوار بر اسب هم از تو چیزی بخواهد به او چبزی بده"

خدا وقتی نیت خالص رو ببینه حتماً ازمون قبول میکنه.
یاحق

س-ف پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:22 http://swan.blogsky.com

سلام امین خان...
یکی از دغدغه های منو به بهترین وجه ممکن بیان کردید...
واقعا باید چه کار کرد؟

ــــــــــــــــــــــــ
موقع خوندن متن دو تا صحنه اومد جلوی چشمام...
اون خانوم پیر و گم کردن مدارک و عکسای رادیولوژی اش...
و جمع کردن کمک برای زلزله زده های بم...
یادمه هوای تهران برفی بود..
بگذریم٬
مهم نیست٬خاطره تلخ قشنگی یه که دوس دارم تو دل خودم بمونه...

ممنون٬واقعا ممنون
پست به جایی بود.
التماس دعا
یا علی

سلام
این همون پستی بود که بهتون قولش رو داده بودم (همون وقتی که پست اون پیرزن رو گذاشته بودید).گویا دغدغه خیلی از ماهاست.
خدا در همه حال کمک حال‌مون باشه

یاحق

داود جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 http://yaran1388.blogsky.com

سلام امین جان
این مشکل واقعا تو جامعه ما وجود داره و هیچ کاریش هم نمیشه کرد٬(حداقل فعلا)
میتونم برات چندتا از همین نمونه هایی که گفتی تعریف کنم که نکته ش هم اینجاست که بعضی ها راست میگن و بعضی ها هم...
به نظرم مهم اینه که همه اونایی که گرفتار این مشکل میشن دل مهربونی دارن و عقلشون هم خوب کار میکنه! خوب با تقابل عقل و دل چه اتفاقی میافته؟ گاهی این پیروز میشه و گاهی هم اون یکی...
ولی اونی که ناظر اصلیه میدونه که اینجور آدما کارشون درسته...
انشاالله که خودش کمک میکنه تو تشخیص دچار اشتباه نشید.
خیلی گلی حاج سید امین
یاحق

سلام آقای حیدری
خیلی آرامش بخش نوشتید.ازتون ممنونم
آمین

ع.ر.وطن دوست جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:04

سلام امین جان!
چطوری؟
رسیدن بخیر!

من معمولا با اینجور افراد مقدار کمی کمک میکنم ولی همیشه!
با یان مقادیر کم نه من گدا میشم و نه اون پولدار! اگه پولدار هم شد نوش جونش!
فقط کمک کن ! اون هم برای اینکه نا امید نکرده باشی!
ولی مسلمان شیعه باید بگرده و خونه فقرا رو پیدا کنه !
و احوالپرسی کنه
کمک مالی تنها فایده نداره!
باید ازشون دلجویی بشه.
پای حرفشون بشینی
اون مردی که اونجا نشسته بود هم شاید مشکلاتش خیلی شدیدتر از اینها که گفت باشه!
تا وقتی به دل این بدبخت و بیچاره ها راه پیدا نکنی نمیتونی درد واقعیشون رو بفهمی! انتظار نداشته باش که با یکبار توی ماشین نشستن، تمام حقایق زندگیش رو برات تعریف کنه!
کاش دوباره میرفتی پیشش و باهاش همزبون میشدی!
فقر غرور ادم رو خرد میکنه!
بخدا همین مردم مشکلات عجیب و غریبی دارن!

یا علی

سلام علیرضا!
خوبی عزیز؟!
اینکه ما وظیفه داریم بگردیم و نیازمند واقعی رو پیدا کنیم درست ولی مسئله این آدم ‌هایی هست که یکدفعه آدمو خفت می‌کنند و کمک می‌خواهند! پول کم دادن به نظر راه‌حل خوبیه ولی چیزی از عذاب وجدان آدم کم نمیکنه چون اگه طرف نیازمند واقعی باشه که دنیا بهش فشار آورده باشه، این کمک کم دردی رو ازش دوا نمیکنه...

ع.ر.وطن دوست جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:04

راستی! چرا اسکایپ رو جواب نمیدی؟1

سلام دوباره
هر وقت کامپیوتر روشن میشه اسکایپ اتوماتیک on میشه ولی خب دلیلی نداره که من اون لحظه پشت کامپیوتر باشم!!! اگه پدر و داداشم باشند جواب نمیدند ولی اگه خودم باشم مسلماً جواب میدم.
در هر حال معذرت می‌خوام.

مسافر خدا جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:00 http://mosaferekhoda62.blogfa.com

سلام

من هم همین مشغله ذهنی را دارم خب کم هم نیستند شاید مشغله خیلی ها باشه . دقیقا دو فکر متضاد ذهن و درگیر می کنه یکی اینکه با اینکار آنها را عادت به گدایی می دهیم و البته ممکن است واقعا نیازمند نباشند از طرفی به این فکر می کنیم که شاید واقعا نیازمند باشند . ولی از طرفی خیلی ها هم هستد که وضع خوبی ندارند ولی هیچوقت گدایی نمی کنند .
به نظرم راههای زیادی به غیر از گدایی هست که افرادی که واقعا مستمندند از طریق آن برای امرار معاش اقدام کنند
خیلی ها عادت به تنبلی و مفت خوری کردند .

در مورد بچه ها واقعا دلم آتش می گیره اما از طرفی وقتی می بینم آخر امر پول از آن دیگری می شود نه آن بچه ها ٬ همین مساله ٬خیلی اوقات٬ مانع از کمک می شود .

یک بار هم پیرمردی کمک می خواست برای بیمارستان ولی بعد ها فهمیدیم نباید کمک می کردیم ... نمی دانم

.... واقعا معضیله !

سلام مسافر!
یه مشکلی وجود داره. خدا از انسان نیازمند می‌خواد تا جای ممکن دستش رو جلوی دیگران دراز نکنه ولی خب درجه ایمان افراد با هم فرق میکنه.تحمل فشار مالی و مخصوصاً گرسنگی چیزی نیست که از عهده خیلی‌ها بر بیاد.حتی خودم هم نمی‌دونم اگه در این موقعیت قرار بگیرم چطور رفتار خواهم کرد.
بنابراین اگه کسی از ما چیزی بخواد این احتمال هم وجود داره که واقعاً این فشار از تحملش خارجه.من فکر می‌کنم یه این افراد باید حتماً کمک بشه و اصلاً این وظیفه ماست .همچنین افرادی هستند که به قول شما از روی عادت به تنبلی و مفت خوری به این امر اشتغال دارند!☺☻
همین تفکیک این افراد هست که باعث میشه این معضل اساسی برای ما پیش بیاد.
ممنون از حضور گرمت
یاحق

مسافر خدا جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:12 http://mosaferekhoda62.blogfa.com

اصلاح ....> معضلیه

:)

رمضان جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:22 http://mighat61.blogfa.com

سلام اقا سید
عقل می گفت که دل منزل و ماوای من است
عشق خندید که یا جای تو یا جای من است.
نمی دونم این بیتی که نوشتم ربطی به موضوع مطروحه شما دارد یانه. ولی به قول داود عزیزادم بعضی وقتها مستاصل می شه کمک بکند یانه. اگر کمک نکنیم عذاب وجدان می گیریم اگر کمک کنیم مترصد این هستیم نکند او شیاد یا معتاد یا.. باشد و کمکی که ما می کنیم در راه افساد جامعه باشد.

سلام بر آقای کاوسی بزرگوار!
بسیار هم ربط داشت، خدا هر دوشون رو هدایت کنه (عقل و عشق!)
واقعاً مسئله دیوونه کننده‌ایه...

ممنون

سیدامیرحسام جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:09 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
حال شما پسر عمو؟

من فکر می کردم فقط خودم این جوریم!
اما حالا می بینم رفقا هم همین احساس رو دارن!
همون طور که دوستان هم اشاره کردند
واقعا معضلی هستش!
انشاالله جز اون دسته از بندگان مقربی بشیم که خداوند قدرت تمیز دادن رو بهمون عطا کنه.
انشاالله

صبح نزدیک است و ...

سلام حسام جون
ببین، از یک طرف هم من مطمئن هستم خدا نیت ما رو در نظر میگیره و مشکلی هم نیست!
ای بابا! حسابی قاطی کردم...

رستگار شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 00:09 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
دقیقا این مشکلیه که گریبانگیر من هم بود!!! کمک کنم یا نه؟!! ممکن بود با کمک کردنم باعث تشویق یه آدم به تنبلی و تن پروری و گسترش یه ناهنجاری اجتماعی بشم و از اینکه یه نفر با فیلم بازی کردن و بازی با احساساتم زرنگی کنه و بعد تو دلش به ساده لوحیم بخنده اصلا خوشم نمیاد! از یه طرفم شاید واقعا طرف محتاج باشه!
من به شخصه سعی میکنم که بیشتر کمکمو به گدا آهنی ها(!) ( صندوق صدقات ) بکنم که مطمئن باشم به دست محتاج واقعیش می رسه...

سلام
گدا آهنی؟! چه تعبیر جالبی☺☻☺☻
خانم رستگار، مسئله اینه که یه نفر یکدفعه جلوت سبز میشه و ازت کمک می‌خواد! اینو چی کار کنیم؟

س.ح شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:59

سلام..
وای اقای امین دقیقا من هم هفته پیش همین سوال برای من پیش اومده بود..۲ نمونه عرض میکنم خدمتتون ببینین حق داشتم یا نه..
۲ هفته پیش از مترو کرج پیاده شدم به سمت خونه خاله در حال حرکت بودم که یه اقای جوون حدود ۲۸..۲۹ اومد جلو خیلی خوشتیپ با موهای سیخ سیخی بعد از معذرت خواهی بهم گفت که کیف پولش تو تاکسی مونده و الان ۲۰۰ تومن پول میخواد تا بره خونه..من هم دادم بهش....بعد که رفتم اون طرف خیابون و منتظر تاکسی بودم دیدم جلو یه خانوم دیگه رو گرفته و داره پول میگیره...

یه نمونه دیگه هم همین هفته بود یه پسری که میگفت ناپدریش از خونه بیرونش کرده و حالا پول میخواد چون گشنش بود...به اون هم پول دادم

ولی همچنان گیج هستم..

ولی تو این حرف مال یه معصومه که نقل به مضموم میکنم..میگن اگه دلت به رحم اومد این یه نشونس که باید کمک کنی به اون شخص

ممنون

سلام
این آدم‌های مفت‌خور از خانم‌ها به خاطر احساسی‌تر بودنشون بیشتر سوءاستفاده می‌کنند.باز خوبه اولی به 200 تومان راضی بوده!
من از شما گیج ترم!

چه حرف قشنگی، ولی مشکل من اینه که همیشه دلم به رحم می‌یاد، هر چند می‌دونم طرف مفت‌خوره!

رستگار شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:36 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام دوباره
راستش من با خودم کنار اومدم که بهشون کمک نکنم! دلیلم هم همینه که تن پروری تو جامعه زیاد نشه و در حد توان خودم برای حل این ناهنجاری تلاش کنم. بالاخره جامعه رو خود ما می سازیم دیگه! هرچند گاهی اوقات بازم احساسات باعث میشه که رو این تصمیمم پا بذارم ولی برای جلوگیری از عذاب وجدان بعدش سعی می کنم بلافاصله بعد از رد کردن تقاضای اون فرد یه مبلغی پول رو برای صدقات کنار بذارم که حداقل به خودم و مهمتر از اون به خدا ثابت کنم که از روی خصاصت درخواست اون طرفو رد نکردم.

سیدامیرحسام شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 16:45 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
خوبی امین جان؟
راستش اول این نظر رو می خواستم بذارم! اما بنا به دلایلی پشیمون شدم!
آخه این تحلیلا یه جورایی شخصیه! و شاید همه نتونن ازش استفاده کنن!
و دوم اینکه همیشه امکانش هست که طرف واقعا نیازمند باشه و ما اشتباه کنیم!
و یه دلیل دیگش این بود که من سخنان بزرگواران و حتی فکر کنم چندتایی روایت که میتونست کمک کنه، دیده بودم یا شنیده بودم! اما متاسفانه حضور ذهن ندارم! یه مقدار دنبالشون گشتم اماپیدا نکردم!
از طرفی هم می ترسم که یه وقت چون حرفام پایه دینی نداشته باشه باعث گمراهی بیشتر بشه!!
دیگه خودتون ببینید!
بازم می گم نمی شه روی اینا نظر و تصمیم قطعی داشت!!!
نظر من رو اگه بخواهید باید یه مقدار دید کنکوری داشته باشید!
میگید چه طوری؟ عرض می کنم خدمتتون.
چه طوریه که وقتی به تست کنکور نگاه می کنی باید سریع دوگزینه غلط رو پیدا کنی!
الان یه نمونش رو می گم.
یه بار یه گدایی{من خودم از این کلمه نفرت دارم! حداقل تو کشور ما نباید این آدما وجود داشته باشند!}
آمده بود در خونمون! گفت یه کمکی کنید و ...
من نگاش کردم دیدم یه جفت کتونی اسپرت پاشه که کلی پولش!!!
گفتم شرمنده. تا یه مدت این لطیفه جدیدم شده بود!!!
خوب معلوم بود که نیازمند نبود دیگه!
(البته بازم نه صد در صد!)
می مونه دوتا گزینه دیگه!
خوب یه گزینه واقعا نیازمند و اون یکی ...
اگه ببینم یه جوون که چهار ستون بدنش سالمه خوب دیگه معلومه!
بعضی ها هم که معتادن! البته نه ازون تابلوهاش! که این نیازمند یه کوچولو روانشناسی و ... داره!{خنده}
اما خوب اگه ببینم یه پیرمردی هستش
اگه بتونم در حد توانم کمکش می کنم!
البته شاید بگید که مثل این پیرمرد همین پست باشه چی؟
حرفتون درسته!
اما خوب میشه یه جورایی فهمید دیگه!
من خودم گاها متوجه می شم!
اما همیشه امکان اشتباه هم هست!
اما در مورد پیرمرد و خانمهایی که آدم امکان ایجاد مفسده بده! یه مقدار کمک که حالا ضرری نمیزنه!!
بازم میگم که:
اینا رو که کفتم نظر خودم بود!!!
و همیشه احتمال اشتباه هست. چنانچه
حتی ممکنه اون جوون هم واقعا محتاج باشه! چون ما از دل آدما که خبر نداریم.
اما چیزی که روشنه خیلی ها هم دارن سوء استفاده می کنن!
حالا یه مورد از این سوء استفاده که برام مشهود شد! اخیلی جالب اگه تعریف کنم! این جوریش رو تا حالا ندیدید!
حالا اگه شد براتون تعریف می کنم.
--------------
اصل موضوع:
اما خود موضوع واقعا درد آوره!
من هر وقت یه همچین صحنه هایی رو می بینم. حالا چه راست چه ....یه مدت تاثیری بدی روم میذاره.
دختر بچه های آدامس و بیسکوییت به دست ....
خیلی آزار دهندس خیلی...
کودکی اون دختر داره دزدیده میشه!
کودکیش داره تباه میشه!
....

انشاالله آقامون هر چه سریع تر بیاد و ....

صبح نزدیک است و ...

سلام امیرحسام (خونه حسام صدات میکنن یا امیر؟!☺☻☺☻)
دم شما داغ! کلی وقت میذاری و نظر میدی.ممنون
کنکوری رو خوب اومدی! من هم خیلی از این آیتم‌ها میزنم، ولی به قول خودت همیشه جواب نمیده.
اصل موضوع واقعاً دردآوره، خیلی...
قبلاً گفته بودم، امام زمان (عج) هم بیاد باید یه سی - چهل سالی کار کنه تا ما ها رو اصلاح کنه!

یاعلی

ع.ر.وطن دوست یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:41

سلام!
داش امین خودم!
داش امین !
یه وقت بحث سیاسی رو وارد مسائل خونوادگی نکنی ها!!!!
چون داش امین خودمی!!
خیلی مخلصیم!
یا علی

سلام،
من هیچوقت همچین کاری نمی‌کنم، می‌تونی از دوستان حقیقی ام بپرسی که واقعاً تعجب می‌کنند از این اخلاق من!

ما دوتا بیشتر!

داود یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:56 http://yaran1388.blogsky.com

سلام امین جان
شما هر نظری که بدی و برای خودت باشه من مخلصتم هستم٬دست شما را هم میبوسم...
اما از دست نوری زاد و مخملباف و ... به جهت هرهری مذهب بودن و نون به نرخ روز خوردنشون اینقدر زجر کشیدیم که ازشون متنفرم.حداقل نوری زاد را از نزدیک در جلساتی باهاش بوده ام و دیده ام که قلمش به سمتی میچرخد که منافعش رو تامین کنه...
لذا با عرض پوزش و معذرت علیرغم میل باطنی ام از درج بخشهایی از نامه این آقا معذورم.

من بنا بر تجربیات قبلی قصد ندارم که در قضای مجازی با دوستان بزرگوارم به بحثهای سیاسی بپردازم٬ضمن اینکه به عقاید پاک جوانانی چون شما احترام میگذارم و مطمئنم که خورشید زیر ابر نمیماند...
این را تجربه زندگی پس از انقلاب به من میگوید...
یا علی

سلام آقای حیدری عزیز
متن آقای نوری زاد برای پاره کردن عکس امام (ره) خیلی قشنگ بود.من چی کار دارم نویسنده‌اش کی بوده و چی کاره است؟! مهم مفاهیم نوشته است که بسیار تامل برانگیزه.به نظر شما کجای این نوشته مشکل داره؟(این سوال رو جدی پرسیدم!)
راستی، امروز از صحیفه امام مطلبی رو خوندم که جالب بود.مثل اینکه اون زمان هم حادثه مشابهی رخ داده بود: ج13 صفحات 406 و 407 .حتماً بخونیدش!
دعا کنید اون خورشید پشت ابر از غیبتش بیرون بیاد تا همه‌مون در یک صف واحد علیه ظلم و ظالم بجنگیم...

واقعاً ازتون ممنونم.

مامان عیسی دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 http://mardebozorgeman.blogsky.com/

سلام
مطلبتون دردناکه و متاستفانه دردش از نوع دردهاییه که تقریبا همه روزه بهمون تحمیل میشه
در مورد اینکه چرا باید باشه و اینجوریه که نمیشه چیزی گفت اما
بعضی هاشون خیلی تابلو هستند و قابل کمک کردن نیستند اما معمولا همیشه اینجور افراد یه بچه دنبالشونه که این دیگه عمق فاجعه است
چند روز پیش تو اتوبوس بودم که یه مردی که کاملا سالم بود و معلوم بود معتاده با یه بچه هفت هشت ساله سوارشد در حالیکه سه تار میزد و شعر یا علی دلم تنگ اومده را میخوند و میخواست که مردم به آقا زادش کمک کنند بچه هم طفلکی انگار تازه کار خیلی معذب بود
فکر کنم بیشتر از راندده اتوبوس کار کرد(اتوبوسش خصوصی بود)
ولی من به همچین آدمایی کمک نمی کنم
من اعتقاد به صدقه انداختن تو این صندوق ها هم ندارم همیشه صدقه که میخوام بدم به نیت آمام زمان (عج) میزارم تو کیفم و از خودش خواستم خودش وقتی یک نفر نیازمند واقعیه به دلم بندازه تا بهش کمک کنم
وقتی هم به دلم میفته به یه نفر بدم دیگه حساب کتاب نمبکنم یعنی به شرایطش نگاه نمی کنم .
خیلی راه حل خوبیه نه ندای غیبی
خدا به هممون کمک کنه

سلام
خوش اومدید! خیلی از این جملات لذت بردم"به نیت آمام زمان (عج) میزارم تو کیفم و از خودش خواستم خودش وقتی یک نفر نیازمند واقعیه به دلم بندازه تا بهش کمک کنم
وقتی هم به دلم میفته به یه نفر بدم دیگه حساب کتاب نمبکنم یعنی به شرایطش نگاه نمی کنم."
باورتون میشه امروز داشتم به همین موضوع فکر می‌کردم؟!
ازتون ممنونم

یاحق

سیدامیرحسام دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:02 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
امیدوارم وضعیت درس خوندنتون عالی باشه.
خوب بخون! چون انشاالله هم می خوام ازت شیرینی بگیرم و هم مشاوره برا ارشد سال بعد خودم!
امسال که خودم نخواستم شرکت کنم! انشاالله سال بعد.
------
من روی صدا کردنم به نام سید خیلی حساسم! و به دوستان هم می گم که سید بهم بگید!
اما برا پسرعموهامون به دلیل فامیل بودن هر کدوم رو صدا کنن مشکلی نداریم!

انشاالله که تستای کنکور رو یکی پس از دیگری با موفقت بزنی!

صبح نزدیک است و ...

سلام سید
خب این هم واسه خودش سیستمیه!
مرسی،پسر عمو.شما دعا کن امسال موفق بشم واسه شما مشاوره رایگان میذارم!
ما به تبعیت از آقا بن لادن اصولاً انتحاری کار می‌کنیم و تست ها رو می‌ترکونیم !☺☻☺☻

هدی سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 http://elmoservat.blogfa.com

سلام و عرض ادب آقا سید امین
..
موفق باشید...

سلام علیـــــــــــــــــــــــکم!

ممنون از لطف‌تون

خودم چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 00:36 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام
خطاب به آقا مهدی:
آقا مهدی، یک ای - میل برات فرستادم و منتظر پاسخ سریع شما هستم! راه تماس دیگه‌ای که باهات ندارم، به خاطر همین اینجا پیام گذاشتم!
لطفاً در اسرع وقت پاسخ بده
ممنون
یا علی

فاطمه چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

والله ما نظر خاص خودمون رو داریم ... از طرفی توی روایاتمون زیاد شنیدم که گفته شده سائل رو رد نکنید ولو شده یه چیز کم دستشون بدید و حتی اگه نمی تونید با محبت عذر خواهی کنید و حداقل بهش محبت کنید ... ولی متاسفانه اکثر سائل های خیابانی یا ثروت های کلان غیر قابل باوری دارند یا معتاد هستند و واقعا تشخیص کار سختی شده ... من خودم پولی رو که ماهانه می خوام کمک کنم رو تقسیم بندی کردم ... چند تا موسسه خیریه که میشناسم و از نزدیک دیدم و مطمئنم که واقعا افراد نیازمندی هستند که آبرومند زندگی میکنند و حتی اکثرا توی همین موسسه های خیریه کار هم می کنند (مثل موسسه های خوداشتغالی زنان سرپرست خانوار ) و صندوق صدقات کمیته امداد و طرح های کمیته امداد در اولویت هستند برام ...به خصوص که قبلا از طرف یه سری دوستانم شنیده بودم که این کمک هایی که به صندوق صدقات کمیته امداد امام خمینی می ریزیم به دست نیازمند واقعیش نمی رسه به خودم واجب دیدم که به شنیده ها اکتفا نکنم و خودم از نزدیک باهاشون آشنا بشم الحمد الله تا الان که هنوزم باهاشون در ارتباط هستم به نادرستی حرف هایی که شنیده بودم یقین پیدا کردم ( ممکنه هر جایی کارمند مشکل داری هم داشته باشه ولی این بی انصافیه که بخوایم اون یه نفر رو تعمیم بدیم به کل اون سازمان و کل سازمان رو زیر سوال ببریم مگر اینکه از اساس با ماهیت و نوع فعالیت اون سازمان مشکل داشته باشیم که این بحث جداییه ) و اون چیزی که تا حالا از کمیته امداد دیدم چه تو زمینه طرح اکرام چه طرح هبه چه مشارکت های مردمی و ... هیچ نبوده جز خدمت صادقانه و رساندن کمک های مردمی به نیازمندان واقعی . بنابراین با خیال راحت کمک میکنم ... اگه سائلی هم در خونه بیاد با مامان و بابام هماهنگ کردم و معمولا پول بهش نمیدم ... یه مقدار میوه یا گوشت یا برنج یا هر چیزی که تو خونه باشه بهش میدم این طوری احساس میکنم طرف اومده خونه مهمونی و یه چیزی خورده و رفته واسه همین باز هم نگران نمیشم که شاید سائل واقعی نباشه. البته بعضی از این هایی که در خونه میان با کمال پر رویی مواد خوراکی رو رد میکنند و فقط پول طلب میکنند که با این رفتارشون ماهیتشون برام ثابت میشه و باز هم عذاب وجدان نمیگیرم ... در مورد افرادی هم که تو خیابون سر راه آدم سبز میشند و اغلب یا بچه مریض دارند یا پول کم آورند و نمی تونند برگردند شهرستانشون جور دیگه ای رفتار میکنم و مجبور می شم دروغ مصلحتی بگم و بگم که اتفاقا منم امروز دارم میرم ترمینال بلیط بگیرم و میگم منم دارم میرم همون شهری که شما میخواید برید با من بیاید با هم میریم و من واسه شما هم بلیط میگیرم و با هم می ریم ( تا حالا هر کدوم این حرف رو شنیدند بدون اینکه حرف دیگه ای بزنند راهشون رو میگیرند و میرند ) یا در مورد کسی که دفترچه دستشه و میگه بچه مریض دارم هم میگم بیاید بریم داروخونه من این دارو رو واستون تهیه میکنم یا با پزشکی آشنا هستم که میتونه کمکتون کنه بفرمایید مریضتون کدوم بیمارستان بستری هست با هم بریم ... ( البته تمام این ترفند هام برا زمانیه که سائله خانم باشه که اغلب هم خانم هستند ... اگه آقا باشه که یا اصلا از من جوابی نمیشنوه یا برنامه دیگه ای براش دارم که به علت طولانی شدن کامنت از گفتن معذورم )
ببخشید من هر وقت میام مجبور میشم قصه حسین کرد بنویسم براتون ... شرمنده
روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام فاطمه خانم
از وقتی که هر دفعه می‌ذارید و بطور کامل نظرات‌تون رو میگید کمال تشکر رو دارم.
شما واقعاً کارتون درسته، به نظر میرسه بهترین راه‌حل رو برای این موضوع انتخاب کردید.من هم فکر می‌کنم باید مثل شما عمل کنم.
واقعاً ممنون

فاطمه چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 http://ghazal2005a.persianblog.ir

ببخشید الان که کامنتم گذاشته شد و دارم بهش نگاه میکنم دیدم خیلی طولانی تر از اون چیزی شد که فکر میکردم ... باید یه کلاس خلاصه نویسی اسم بنویسم ...

سلام دوباره
هیچ ایرادی نداره و ما شدیداً استقبال می‌کنبم.این مطلب خاصیتش اینه که طولانی بشه!
جداً استفاده کردیم
در پناه حق

سحر چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 http://sf22761.blogsky.com

حافظ وظیفه تو دعا گقتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید

سلام
من هیچ وقت در این مورد شک نکردم☺☻

ممنون از حضورتون

مهرگان چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:20 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خوب هستین حاج اقا؟
کامنت های دوستان فطرت انسانی(کمک به همنوع ) رو به خوبی تداعی میکنه
خیلی چیزا تو ذهنم هست که بگم ولی اینجوری از کامنت فاطمه خانوم هم بیشتر میشه

طرف نیازمند واقعی باشه یا نباشه، مهم نیت آدمیه . فرد نیکوکار برتر از عمل نیک قرار داره!!
جناب مهندس به نکته به جایی اشاره کردن
دلجویی !!
فراموش نکنیم کرامت انسانی افرا نباد پایمال بشه

سلام
غیبت‌تون زیاد شده بود، خوشحال‌مون کردید☺☻
نیت خیلی مهمه، خیلی...

مهرگان چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:22 http://bandarmehr.blogfa.com/

میگم وبلاگتون شده مثل این فیلم های جنگی ایران!!

حاجی ... سید...



البته ببخشیدا

:)

مهدی چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 19:41

سلام
جواب دادم فوری
خدا به همراهت

سیدامیرحسام چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 22:55 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
امین جان خوبی؟
من یادم رفت این رو بگم که:
درسته که از رفقا می خوام که سید صدام کنم!
اما دوست دارم بعضی ها هم با اسم کوچیک صدام کنن!
که شما جز همین دسته هستید!
البته لطفا!!

صبح نزدیک است و ...

سلام
تا حالا دیدی من بد باشم؟!
به روی چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد