الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۴۰- چقدر مونده؟!

صحنه اول: 26 اسفند امسال بود و داشتیم با مترو به سمت ایستگاه راه‌آهن می‌رفتیم.مترو خیلی شلوغ بود،مثل همیشه. توی ایستگاه سعدی یه آقایی سوار قطار شد که سر وضع چندان مرتبی نداشت.نمی دونم چرا توجهم بهش جلب شد و با نگاهم تعقیبش ‌کردم.یکدفعه دیدم کیف سامسونت بسیار قدیمی‌ای رو که همراهش داشت رو روی زمین گذاشت و به سرعت به سمت واگن بغلی رفت.از این کارش خیلی تعجب کردم، پیش خودم گفتم چرا توی واگن شلوغ مترو که احتمال دزدی هم وجود داره کیف رو به امان خدا ول کرد و رفت؟ کیف سامسونت رو که با دقت نگاه کردم یک آن هول برم داشت... دور تا دور کیف با چسب بسته شده بود... نکنه یک وقت توی این کیف بمب باشه! اون رفتار مرد هم به این ترس اضافه کرد... من نشسته بودم و جلوم اینقدر مردم و چمدان‌های خودمون بود که امکان جابجا شدن نبود...سعی کردم بین جمعیت مرد را پیدا کنم... بالاخره در انتهای سالن مرد را دیدم که با رفیقش مشغول خوش و بش بود...خیالم راحت شد؛ بعد از چند دقیقه مرد برگشت پیش کیفش...

صحنه دوم: بابام از سر کار که برگشت از حالت چهره‌اش فهمیدم که اتفاقی افتاده.پرسیدم چی شده بابا؟ اتفاقی افتاده؟گفت امروز قائم‌مقام شرکت تصادف کرده و فوت کرده... باورم نمیشد، چند بار دیده بودمش ... مرد جوان  و خوش برخوردی بود. پرسیدم کجا؟چطوری؟ ... بابام گفت: بنده خدا نزدیکی‌های پل "پارک وی" بغل اتوبان مدرس داشته قدم میزده که یکدفعه پاش گیر می‌کنه به میلگردی که از بغل جدول بیرون زده بود و زمین می‌خوره. در همون لحظه یک پژو 206 هم که داشته از سمت راست سبقت می‌گرفته بهش میزنه و ...

صحنه سوم: دوستم تعریف می‌کرد توی اینترنت داشته چرخ میزده که به یک خبر جالب برمی‌خوره: عقابی یک مار رو شکار کرده و در آسمان مشغول پرواز بود.ناگهان مار از چنگالش آزاد میشه و از اون ارتفاع سقوط می‌کنه و درست از تنها پنجره باز اتومبیلی که از اونجا عبور می‌کرده به داخل ماشین می یفته. مار سمی و عصبانی تمام سرنشینان رو نیش میزنه و آنها رو می‌کشه...

صحنه چهارم: این ترم درسی دارم به نام مهندسی زلزله.از استاد این درس خیلی خوشم می‌یاد.ایشون از اساتید به نام کشور هست ولی من بیشتر به این دلیل دوستش دارم که بسیار آدم متعهدی هست و همین تعهد به کارش باعث شده در رشته خودش آدم صاحب نظری باشه. جلسه گذشته برامون یک فیلم از زلزله سال 1995 «شهر کوبه» ژاپن گذاشت؛ واقعاً وحشتناک بود...تصاویری زنده از زلزله و ویرانی یک شهر در عرض چندین ثانیه... فقط و فقط 20 ثانیه... اون 6433 نفر اصلاً در مخیله‌شون هم نمی‌گذشت که تا چند لحظه دیگه قراره برند اون دنیا...

صحنه پنجم: این صحنه خیلی برامون آشناست و شاید به خاطر همین هیچ وقت بهش دقت نمی‌کنیم... چه صحنه‌ای ؟ آمبولانسی که آژیرکشان از جلومون عبور می‌کنه و سعی می‌کنه هر چه سریع‌تر بیمارش رو به بیمارستان برسونه...

***

تمام این صحنه‌ها ؛ بعلاوه خیلی از صحنه‌های مشابه که همه ما روزانه چندین و چند بار از کنارشون رد می‌شیم در یک چیز مشترک هستند: «پایان وقت ما معلوم نیست...».

پیش خودم فکر می‌کردم اگه واقعاً توی اون کیف یک بمب بود چی میشد... اصلاً آمادگی اینو داشتم که همون لحظه با این دنیا خداحافظی کنم؟ ...بلافاصله یاد کارهایی افتادم که نباید می‌کردم، یاد  کارهایی افتادم که باید می‌کردم و نکردم... یاد حق‌الناس‌هایی افتادم که ادا نکردم... یاد قول‌هایی افتادم که عمل نکردم... یاد...

نمی‌دونم چرا خیلی از ما جوان‌ها فکر می‌کنیم حالا حالاها هستیم و فرصت بسیار هست... این صحنه‌ها تلنگرهای خیلی اساسی هستند ... ولی ... کجایند عبرت گیرندگان؟!

***

پ.ن: این پستم خیلی تلخ بود ولی به نظرم لازم بود افکاری رو که چند روزه دارم بهشون فکر می‌کنم با شما شریک بشم. فکر کردن کلاً چیز خوبیه!!!  به خاطر همین بذارید برای عوض شدن فضا  یک خاطره از یکی از دوستان مشترک من و سهیل براتون تعریف کنم:

محله ما همه‌اش تپه هست و اکثر خیابان‌ها شیب تندی دارند. توجه این رفیق ما که اون موقع سن کمی داشت به ماشین رها شده‌ای در کنار خیابان جلب میشه. این ماشین سال‌ها بالای سربالایی گوشه خیابان افتاده بود و به نظر می‌رسید صاحب نداشته باشه. جدیداً هم باکش سوراخ شده بود و بنزینش وارد جوب(!) میشد. این دوست ما توی اون حال و هوای کودکی یک کبریت روشن  رو به خیال اینکه طبیعتاً مثل آب، آتش ناشی از سوختن بنزین هم سرپائینی میره   در وسط شیب داخل جوب میندازه! دیگه بقیه‌اش رو خودتون می‌تونید حدس بزنید ... صدای انفجار ماشین، آتش ‌نشانی و ... ! البته خوشبختانه بنزین زیادی داخل باک نمونده بود و به کسی آسیبی نرسید!

صلوات بفرستید!


نظرات 35 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 17:23

سلام اقا امین گل
واقعا بازم بحث تلنگر که یکی دوروزه ما از یادمون میره
و فکر میکنیم حالا حالا ها هستیم
واقعا ...
بازم ممنون از تجدید تلنگرت
دوشنبه میبینمت
یا حق

سلام مهدی
بابا چرا اینقدر بی‌حوصله شدی و به روز نمی‌کنه؟!

ما که وسیله هستیم :دی
دوشنبه رو قول دادی ها! منتظریم

یاحق

سهیل چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:36 http://daypic.blogfa.com

سلام.

حالا شدی همون امینی که من دوست دارم... اینطوری که دیدگاهاتو می نویسی عالیه....اصلا یه جورایی حس و حال ادمو متحول می کنه.
کار ثقیل کپی کردن و واگذار کن به من و چند تن دیگه از دوستان.

بابا تو که برای ما آبرو نذاشتی... اگه مردی زنگ آخر بایست دم دار کارت دارم
در ضمن من آتیش نزدم...کار ایمان بودش... من مثت تر از این حرفهامووو میدونی که

التماس دعا.

یاعلی.



سلام سهیل بابا
آره خب! سهیل جون بهت که گفتم، بعضی چیزها رو به دلایل امنیتی نمی‌تونم بنویسم :دی
جدا از شوخی من کمی برای نوشتن سخت گیرم. باید سوژه رو پیش خودم تجزیه و تحلیل کنم تا پخته بشه و این هم فرآیند خیلی زمان بری هست...
شما زیاد سخت نگیر.هر چند تا پست یکی می یام توی این فاز!

پسر خوب گفتم (دوست مشترک من و تو) نه اینکه این آیتم رو شما زده باشی! ولی انصافاً خیلی باحال بود
التماس دعای متقابل
یاحسین

301040 چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:34 http://301040.blogsky.com

سلام آقا
گفتی کم پیدا شدم، متنبه شدم
:)
چاکریم. چه خبر؟
ایمیل هات رو هم می گیرم و حال می کنم.
اون دانشگاه "یاتون" رو هم سر فرصت توی وبلاگ معرفی می کنم، ناراحت نباش!
(فرصت رو این طور می نویسن؟ یا فرسط؟ یا فرست؟ فکر کنم سومی از همه بهتر به نظر می رسه :))))

سلام گلم!
خوبی؟ خوش می گذره؟ از یک طرف خوشحالم که داری میوه این چند سال تحصیل و زحمتت رو می چینی و از طرفی ناراحتم که این پروژه باعث شده تابستون زیارتت نکنیم...
هر جور شما راحتی :دی

فرصت رو درست نوشتی؛ یه پیشنهاد برات دارم.من وقتی املای کلمه ای رو ندونم همه حالات ممکن رو توی چرکنویس کنار هم می نویسم و هر کدوم که به قیافه اش بیشتر می خوره درست باشه انتخاب می کنم.باورت نمیشه که تا الآن درصد موفقیت 100% بوده! شاید این برگرده به حس ناخود آگاه آنسان.شاید قبلاً یک جایی این کلمه رو دیده باشی و این کار باعث میشه یادت بیاد.
امتحانش مجانیه!

یاعلی

خودم چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:35 http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/#

آقایون عزیز دانشجو و متاهلین عزیز (و با عذرخواهی از خانم های محترم!)
ثبت نام عمره دانشجویی تا 30 فروردین برقراره.اگه این ترم دانشجو باشید می تونید برید.برای ثبت نام به این سایت مراجعه کنید:
www.labbayk.com
برای لحظه ای تردید به خودتون راه ندید.ستاد عمره مشکل هزینه سفر رو هم با یک وام کم بهره حل کرده.

داود چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:46 http://yaran1388.blogsky.com

سلام امین جان

تلنگر خوبی بود...مخصوصا برای ما جاماندگان که چه روزهایی رو دیدیم و عبرت نگرفتیم.

شهید وزوایی که دونه دونه به اسم میگفت تو عملیات فردا فلانی و فلانی و...شهید میشن و دقیقا همون میشد.

شهید برونسی که محل شهادتش را در داخل مواضع عراقیها تعیین میکرد و میگفت من اونجا شهید میشم و وقتی میگفتند که اونجا اصلا دست ما نیست میگفت اگه برونسی تو این تاریخ و اینجا شهید نشد در مسلمانیش شک کنید.

شهید باکری که پشت بیسیم به شهید کاظمی میگفت احمد بیا که اگه بیایی دیگه تا آخر با هم هستیم و این داغی بود که بر دل احمد گذاشته بود تا بالاخره به او ملحق شد.

شهید صیاد که به خانومش گفته بود عفت! اگه تو رضایت بدی من هم شهید میشم و آخرالامر هم رضایتش رو گرفت و پرواز کرد.

شهید بابایی که خانومش رو فرستاد حج و گفت من هم میام...وروز عید قربان هنگام قربانی کردن حجاج او خود را قربانی راه دوست کرد...

بازم بگم ...

اونا کجا و ما کجا ... ما به فرمایش شما و بدرستی هر وقت فکر میکنیم میبنیم جقدر هنوز کار داریم تا بتونیم آماده شیم و اونا از ساعتها و روزها قبل و شاید مثل شهید خرازی از سالها قبل ویزایشان در جیبشان بود...

سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند...

التماس دعا

یاعلی

سلام آقای حیدری
این حرف های زیبای شما جایی برای صحبت من نمیذاره.
خوش به سعادت شما که اون دوران بوده اید و معنای خیلی از کلمات که هیچ معنای خارجی در جامعه امروزی ما ندارند رو درک کردید؛ مثل گذشت، مثل ایثار، مثل یکدل بودن مثل...
انشاالله ما همه مون دوران ظهور رو درک کنیم و عیار واقعی مون رو نشون بدیم.
آقای حیدری عزیز، همون طور که قبلاً هم گفتم، اجر شما هیچ کمتر از شهدا نیست.شما موندید که مسئولیت بزرگتری رو انجام بدید...خدا باید به فکر ما نسل سومی ها و چهارمی ها و... هم می بود یا نه؟!

التماس دعا

یاحسین

د چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:35

سلام.
اول از این کامنت خودتون شروع کنم. هی هر چی ما سعی میکنیم نفرین نکنیم این عربای .... لااله الا الله!!! آخرم باعث شدند ما حسرت به دل بمونیم. عمره دانشجویی خیلی ارزشمنده. دیگه متاسفانه قسمت ما نمیشه!!!!
اما در مورد پستتون. جداً معلومه که فرصت میگذارید ... ممنونم.
بهترین مطلبی که شنیدم در این مورد همون حدیث منسوب به امبرالمومنین هست. که اگر باور باشه. خودش کار یه دنیا حرف را میکنه.

سلام
اومدم وبلاگ تون ولی فرصت نشد کامنت بذارم،مجبور شدم برم بیرون.تهران هم که خودتون می دونید، رفتنت با خودته و برگشتنت با خدا!

اما عمره، اگه علاقه به ادامه تحصیل داشته باشید هنوز فرصت هست! راستی خبری شنیدم که قراره خانم های مجرد دانشجو (احتمالاً از سال آینده) با یکی از محارم شون اعزام بشند.این طوری که خیلی عالی میشه!
امیدوارم حداقل یکی از دوستان عزیز مجازی قسمتش بشه و جای ما هم نائب الزیاره باشه،آمین!

جداً باید خیلی حواس مون باشه،خیلی.خدا هم باید خیلی کمک کنه...

یاعلی

ع.ر.وطن دوست پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 http://123tamam.blogsky.com

سلاممم!
بالاخره بروز نمودی؟!

عمره دانشجویی که دیگه از ما گذشت!

این پست رو باید با شعر خیام جواب داد:

چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ

وقتی میخوان قبض روح کنند ازت چیزی نمیپرسن!
در حال هر کاری باشی ، در هر پستی که باشی باید بای بای رو بگی!

عجب! گرانش روی اتش تاثیر نداشت؟! اتش که سر بالا بره دیگه کسی ابو عطا نمیخونه!

ممنون امین جان
یا علی

سلام ژنرل!
صحبت می کنیم یه سهمیه هم برای دانشگاه شما بذارند! :دی
جداً ها! من یکی که اصلاً آماده نیستم...

علیرضا تو دیگه مثل 301040 تابستون ما رو نپیچون! نمونی اونجا!

مخلص آقا
یامجیر

hossein پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 http://mehrmah.blogfa.com

مثل خودت متنی که نوشته بودی هم دلپسند بود، دمت گرم !

سلام حسین،خوبی؟
وبلاگت پکیده بود نتونستم بهت سربزنم.
آقاجان! دود از کنده بلند میشه،شما تشریف بیارید توی بلاگ اسکای حساب باز کن!

راستی، در خونه تون رو بستی ؟! (این اسم رمزه، اگه بقیه چیزی نفهمیدند اشکال نداره!)

التماس دعا
یاعلی

هدی پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقای امین
ممنون بابت پست تلنگر و عاقبت اندیش تون ....واقعا مردن به جوانی یا پیری نیست ای کاش همه اینو می فهمیدیم و جوری زندگی می کردیم که نه حق الناسی تو گردنمون بمونه و نه حق نفسی و نه حق الله ی ....
دنیا با همه ی زیبایی ها و جذابیتاش فانی است ..خدا کنه آخرت باقی رو فدای دنیای فانیمون نکنیم...
ممنونم ...
در مورد عمره هم ممنون بابت خبر دهیتون ...
یا حق.

سلام
همین طوره ولی نمی‌دونم چرا خیلی از ماها فکر می‌کنیم مرگ برای پیرمردهاست.انشاالله موقعی که "وقتش برسه" حداقل حق‌الناس گردن‌مون نباشه! حالا میشه با خدا یه جوری کنار اومد ولی با بندگان خدا...

یاعلی

کاوسی پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 http://mighat61.blogfa.com

سلام بر اقا امین عزیز
خدا قوت
مطلب زیبا و قابل تاملی بود. هیچ کس از یک ساعت دیگر خودش خبر ندارد. مرگ در یک قدمی ماست. انسان عاقل کسی است که از اتفاقات دور و برش درس بگیرد و خودش را برای رفتن به دیار باقی اماده کند.شاد باشید.

سلام بزرگوار
دوست دارم جمله‌تون رو تکرار کنم:«سان عاقل کسی است که از اتفاقات دور و برش درس بگیرد و خودش را برای رفتن به دیار باقی اماده کند»

ممنون از حضور گرم‌تون
یاحق

مهرگان پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:49 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام حاج آقا
خوب هستین؟
ما یه جورایی عنوان باراباس رو یدک میکشیم!!!
چند باری از مرگ گریختیم... حالا کی موعدش فرابرسه؟الله اعلم...انشالله که مرگ نیکی باشه!!!!

حاج آقا این صفحه وبلاگتون هم نیاز به بروزرسانی داره ها!!

سلام خانم مدیر!
ممنون از احوال پرسی‌تون
جدی میگید؟ خدا قوت! پس صندوق صدقات شما خراب نبوده :):):):)

منظورتون رو از "این صفحه وبلاگتون هم نیاز به بروزرسانی داره ها!!" رو نفهمیدم! میشه توضیح بدید؟منظورتون قالب وبلاگه یا...؟

اسدی راد پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:25 http://dirinerooz.blogfa.com

سلام امین آقا .
تلنگر بسیار زیبا و بجایی بود حداقل برای من یکی .البته همه ما جوانها غافلیم به خیلی از چیزها...

سلام رفیق!
فکر کنم چیزهایی رو که ازش غافل نیستیم رو بشماریم سنگین‌تر باشه!
یاعلی

یه آشنا پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:33

به به صلوات: الهم صل علی محمد و آل محمد

سلام حاج امین

حاجی کاهش یافته دیگه، چی کار کنیم؟ میخوایی باور نکن...!

حاجی هر کس عمرش سر اومد به طریقی خواهد رفت، دنیا همینه دیگه، همه باید بریم! ناراحتی داره؟ شکل رفتن هر کی هم با دیگری قطعا فرق داره! چیزی که هست به قول شما باید به فکر آنجا بود و بس...

حاجی راستی ثبت نام هم کردیم، دعا کن خدا بطلبه... خیلی دعا کن...
راستی کجا وام میدن؟ بی انصافا امسال خیلی گرونش کردن...! درسته که حیفمون میاد بریزیم تو شکم اون عربای مفت خور اما به زیارت خدا و پیغمبر و ائمه می ارزه... اصلا واسه آدم شدن هرچی باشه می ارزه...! خدا کنه که بتونیم لا اقل اگه رفتیم انسان برگردیم... حاجی بازم دعا کن...


یاعلی

سلام آشنا!
همتت رو مضاعف کن و افزایشش بده :):):):)
ناراحتی که نداره! منظور من این بود که آیا ما آمادگی این رو داریم که همین لحظه تشریف ببریم یا خیر!

ما هم دعا می‌کنیم ولی کلید دست اوستا کریمه! من میگم امام رضا(ع) طلبیدنی نیست و به همت آدم برمیگرده ولی این یکی انصافاً دعوت‌نامه رسمی می‌خواد!
اگه انشاالله اسمت دربیاد توی دفترچه همه چیز رو توضیح داده،بدون نوبت هم به شما وام خواهند داد!
پولت هم جای دوری نمیره!
خداجون این آشنای عزیز رو دعوتش کن!
یاعلی

چشم به راه.... پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:02 http://gooooolenarges.blogfa.com/

سلام و خدا قوت .
خیلی استفاده کردیم .
و خوشحال شدم از دیدن وبلاگتون .
با اجازتون و با افتخار لینک شدید.
یا علی

سلام
خواهش می‌کنم، من هم دوستان جدید می‌بینم خوشحال میشم.میرسم خدمت‌تون!

یاعلی

سید جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 http://shia-book.blogsky.com/

سلام....
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

خدا بعدیش رو به خیر بگذرونه!!!(خنده)
انشاالله که آخری بوده باشه.

انگار یه مقدار دیر رسیدیم!


آقا اجازه! می ببخشید!!
زاویه دید شما رو چند درجه تنظیمه؟!

زیبا بود!
امین از لابلای این موارد حکمت آمیز میشه قدرت مطلق خداوند رو درک کرد!
و همچنین ضعیف بودن انسان علی رغم اعتقاد خودش!

"...و خلق الانسان ضعیفا "[نساء/28]
"انسان ضعیف آفریده شده است."

میگم ها!
انسان اگه تحت حمایت و کنف حضرت قادر مطلق نباشه دیگه چزی نمونه...

ممنون ...
انشالله که متذکر باشیم و جز بی عقلا نباشیم!

صبح نزدیک است و ...

سلام

به موقع رسیدی
واقعاْ همین طوره که میگی،انسان بالفطره خیلی ضعیفه ولی مشکل اینه که نمی خواد قبول کنه.باید مواردی اینچنینی برای تلنگرش بوجود بیاد تا آدم بشه! :):):)

مرسی پسرعمو که سر زدی
یاحق

مهدی.م جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:38

سلام
خوبی آقا سید؟بعد انهمه دوپینگی که کردی حرف بهترین رو گفتی!نمیدونم تا کی میخوایم بمونیم تو این هیچستانمون(البته خودم رو میگم)!امروز حسابی به استاد ایمنی مون روی این مسئله کم کاری خودمون و اینکه فقط حرف میزنیم خرده گرفتم!بنده خدا خیلی متین برخورد کرد!
امد ورام هر لحظه ات بهترین باشه
در پناه خدا

سلام آقا مهدی گل
راه گم کردی؟!

"برخورد متین" یعنی بدون چک و لگد؟:):):):)
بعضی استادها نقش سنگ صبور رو دارند،ما هم از این اساتید داریم.دریغ از یک جو عمل،خوبه خودش هم مسئولیت دولتی داره!

یاعلی

س.ح شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:42

سلام اقای امین
این عکس اخر رو ادم میبینه هول برش میدارم..احساس فرار به ادم دست میده ولی فرار به کجااا...
این اتفاقا رو هرروز برامون پیش میارن که حواسمون رو جمع کنیم بعد ما خیلی راحت از پشت عینک عادت بهشون نگاه میکنیم و میگیم..اتفاق دیگه پیش میاد...ای بابا
ممنون
یا علی

سلام
عکس قشنگیه، به نظرم خیلی مفهومیه... فرار به کجا؟ فرار به سوی خدا "هارب منک الیک..."

امسال حواس‌تان را جمع کنید :):):)
مرسی از حضورتون
یاحق

رستگار شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام

اتفاقا من فکر می کنم مرگ خیلی هم چیز خوبیه!!!... ولی برای همسایه! :دی

جالب اینجاست که این همه جوون مرگی هم می بینیم بازم ککمون نمیگزه! (خودمو می گم)
یه جای دیگه هم گفته بودم! همیشه می گن پیرا آفتاب لب بومن ولی همه کسوف رو فراموش کردن!

...
هر حرفی بزنم تکراریه!‌فقط از خدا می خوام به همه مرگ با عزت بده...

یا حق

سلام،
میگم هر روز این دزد دریایی آیتم‌های جدیدی از خودش بروز میده!(قابل توجه مدیران!)
جای دیگه گفتید ولی ما نشنیده بودیم،تعبیر جالبی بود...
ما هم هر پاسخی بدیم تکراریه فقط می‌مونه آمین گفتن برای دعای شما
مزسی
یاعلی

مهدی.م شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:12

سلام
خوبی سید جان؟
اوضاع به کامه؟
کم سعادتی از ماست سرم شلوغ بود.تا مستقر شدم هم زمان میبرد!الان هم استاد به عنوان اولین نفر سمینار لاتین رو داد به من!!!!!نتیجه حرف زیادی همینه!
نه طفلی پذیرفت و گفت که خودشم از این مسئله رنج میبره!!!!!!!!سنگ صبور می خوام چه کار؟اگه نسل این اساتید دست از حرف زدن برداشته بودند و سمت عمل رو گرفته بودند الان وضعیت نسل ما اینجور نبود!به قول بچه ها نسوخته بودیم!راستی دیدی عمره ما رو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

در پناه خدا

سلام
شما بهتری؟!
احوال ما رو بخواید باید گفت شکر، چرخ روزگارمون می‌چرخه!
بلـــــــــه، می‌بینم که استاد زهر خودش رو ریخته! تجربه ثابت کرده دانشجو سر کلاس نباید حرف بزنه و گرنه...! بگذریم.
بذار ببینیم نسل ما چند مرد حلاجه...
دیدم! خیر انشاالله...

یاعلی

sepehr شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 20:57

Besyar jaleb, bebakhshid ke finglish minvisam.

Ya Ali

مخلصیم سپهر جون!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:34

سلام،ممنونم. لطف کردید.
موضوع برنامه اول خیلی خوبه. حیف که زمانش وسط روزه و احتمال اینکه فرصت بشه خیلی کم.

سلام
خواهش می کنم

یاعلی

سهیل دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 00:44 http://daypic.blogfa.com

سلام.

با ((( دل خوش ازآنیم که حج میرویم ))) به روزم

سلام
اومدیم!

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 05:38 http://123tamam.blogsky.com

سلااام!

چطوری سید!
خیلی مخلصیم!

نه حاجی! در اولین فرصت میام!
برنامه سقر مشهدتون رو هم بچینید که ما امدیم! :دی

فقط کی میرید معمولا؟
مثل پارساله؟

قربونت
یا علی

سلام علیرضا!
آره، معمولا همون موقع های پارسال میریم. پس منتظریم!

یاحق

فاطمه دوشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 17:01

سلام
به عالم هر کسی را پر شود پیمانه میمیرد
یکی در کوه و صحرا و آن دگر در خانه میمیرد
یکی چون شمع عمری در پی روشنگری سوزد
یکــی بـهر فـداکاری چـنان پـروانه میمیرد
یکی در ناز نعمت مرگ می گیرد گریبانش
یکی دور از وطن در گوشه ای بیگانه میمیرد
یکی عالم یکی جاهل یکی عارف یکی عامی
یکی صائم یکی قائم یکی فرزانه میمیرد
یکی چون مسلم و هانی شهید راه حق گردد
یکی بد نام هم چون زادۀ مرجانه میمیرد
یکی گردد شهید جاودانه چون زادۀ زهــرا
یکی همچون یزید ظالم دیوانه میمیرد
خوشا آنکس که تسلیم ستم کاران نمی گردد
شرافتمند و عالی رتبه و مردانه میمیرد
ببخشید با اینکه گفته بودید زیاد با شعر ارتباط برقرار نمی کنید من تو این امنت همش شعر گذاشتم .
ای بابا شما قراره باز برید مشهد ؟! پس لطفا هر وقت رفتید شکایت ما رو به عرض حضرت رضا برسانید.
روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام و رحمت خدا!
خوبید انشاالله؟ الحمدلله

شعر به این قشنگی، من دیگه اینقدرها هم اوضاعم خراب نیست! خدا کنه بشیم "شهید جاودانه"...
چشم ،حتماً عریضه شما رو به عرض ایشون خواهم رسوند!

ممنون از حضورتون
یا علی

سید مجتبی شجاع الساداتی چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 http://hasrate-dirine.blogspot.com

لا تقنطوا من رحمت الله....
آنهم در عمق....فقط همین است که تا به امروز طاقت آورده ام!!

سلام مجتبی جان
نیستی پسر، نمیگی دلمون تنگ میشه؟

لا تقنطوا من رحمت الله....
همین کافیه برای یک عمر

سهیل پنج‌شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://daypic.blogfa.com

سلام.

با ( مسلمانان در دنیا ) به روزم ...

سلام
اومدم با کله!

فاطمی شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:15

سلام!
هرچند در این یک مورد آدم بی خیالی ام و فکر می کنم هر زمانی که حضرت عزرائیل بیاد دنبالم بدون چون و چرا ومعطلی باهاش میرم ولی با خوندن این پستتون دچار استرس شدم... واقعا چقدر وقت دارم؟
سهراب سپهری هم تعبیر جالبی درباره ی مرگ داره: گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد!

ممنون از پست خوبتون و تلنگرهای اساسی!

هرچند "یا علی مددی "تکیه کلام درویش مصطفای رمان من او هست ولی چون شما می فرمایید دعا در حق جمع باشه اینجا می نویسم
یا علی مددنا!

د دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:54

سلام.
برنامه «دیروز امروز فردا» را دیشب دیدید؟
هیچ وقت نتونستم به قطعیت برسم که اگر آرمان های ما اینقدر متعالی هست و خب کار هم میشه؛ پس این همه اشکال از کجا آب میخوره؟ و اشکال دومم اینه که به نظر میرسه بعضی ها نمیخوان جواب گو باشن.
اما ادعای فسادی که گفته بودم در ابعاد همه نظام خیلی بی رحمانه و غیرمنصفانه است.
موفق باشید.

سلام
من خیلی وقته به اون صورت تلویزیون نمی بینم، شاید نزدیک 6 سال...
ما هیچ وقت مشکل آرمان توی مملکت نداشتیم ولی استعداد عجیبی در لاپوشانی کم کاری ها داریم.البته به نظرم یک بخش زیادی برمیگرده به نبود یک سیستم جامع نظارتی.همون طور که قبلاً عرض کردم برای اداره جامعه به هیچ عنوان نباید روی تقوای افراد حساب باز کرد، باید سیستم اینقدر قوی باشه که اجازه کم کاری و اشتباه رو نده...

اما جوابی که می تونم درباره فساد به شما بدم(البته نظر شخصی خودمه):
وقتی که یک حس بی اعتمادی بوجود می یاد همه هر حرفی رو، چه درست و چه غلط می پذیرند حتی اگه خیلی هم دور از ذهن باشه.بعنوان نمونه چند روز پیش خبری از جانب رئیس گمرک مبنی بر واردات 5 برابری سیگار نسبت به سال گذشته خوندم و متاسف شدم.دیروز برای لحظه ای که تلویزیون باز کردم دیدم مدیرعامل دخانیات ضمن تکذیب این آمار گفته اتفاقاً 50% هم کاهش واردات داشتیم!!! جداً مسخره نیست؟! همین چیزها باعث میشه آدم به هیج چیز آقایون اعتماد نکنه و خیلی راحت هر اتهامی رو بپذیره...
البته توی اینکه فساد(در همه زمینه ها) خیلی زیاد شده جای هیچ شکی نداره، اصلاً این خاصیت قدرته... البته بعضی ها دیگه شورشو درآوردند...

برای شما هم آرزوی موفقیت می کنم
یاعلی

مهدی.م دوشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:16

سلام خوبی سید جان؟
اول بگم سمینار رو خدا رو شکر خیلی خوب دادم تا استاد .............
بابت آمار بگم
چند سال پیش از یکی از مسئولین درباره یه خانه هایی شبیه همون خانه های سابق ریحانه می پرسیدم بنده خدا صادقانه گفت :فلانی به این آمارها استناد نکن امار واقعی خیلی بیشتر از اینهاست اون موقع آمار رو گفت یادم نیست الان اما همیشه این تفاوت فاحش تو ذهنم مونده.البته این رو هم در نظر بگیریم که این موضوع محدود به ما نیست .
یه نکته سید جان میگن ملت مریض حکومت مریض میاره تو شهرستانها نحوه انتخاب نماینده های مجلس رو ببین.یا انتخاب استاندار و شهردار و مسئولین ...............
مثالهای زیادی هست از نحوه انتخاب روسا که نمیشه گفت و گاهی بهتر که نباشی و نشنوی
هرچند انگار قراره من هرچی از این کارها بخوام جدا شم بیشتر بر میگردم.
فعلا در پناه خدا
یه نکته سید جان این روزها خیلی دعمون کن خصوصا قشر ما رو که گمون میکنم خیلی جاها خیلی چیزها فراموش شده که به شدت بهش نیازمندیم

سیدامیرحسام سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:13 http://www.shia-book.blogsky.com/

سلام...
مهندس سید! نمی گی ما برا خودت و پستات دلمون تنگ میشه!
قدیما جمعه به جمعه پست میذاشتی.. الانا ماه به ماه!

البته میدونم سرت شلوغه...
خلاصه ما به یادت هستیم بزرگوار...

صبح نزدیک است و ...

سیدامیرحسام جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 http://www.shia-book.blogsky.com/

مجددا سلاااام
کجایی پس؟

بیام کمک؟


صبح نزدیک است و ...

[ بدون نام ] شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:55 http://www.shia-book.blogsky.com/

ما همچنان منتظریم....!!

صبح نزدیک است و ...

ع.ر.وطن دوست شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:47 http://123tamam.blogsky.com

سلاااام!
شیخ امین!!

کجایی؟! مشکوک میزنیاا!!

یه سر به ما بزن!

قربانت
یا علی

سیدامیرحسام یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:15

با سلام...

مدتی است که از صاحب این خانه هیچ اثری یافت می نوشد!
لذا تقاضا داریم در صورت مطلع شدن از ایشان ما را از نگرانی در آورده و مژدگانی! دریافت نماید....

صبح نزدیک است و ...

شافی یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 http://hovalshafi.persianblog.ir

سلام مهندس
خوبید؟من مدت ها نبودم.درسها و از طرفی سفر کربلا له ام کردن!!دیروز از کربلا برگشتم.ان شا الله به همین زودی ها قسمت شما و همه ی عاشقان و شیعیان واقغی و الکی(امثال من) بشه.
دعا گوی تمام دوستان بلاگی هستم.
مهندس جام رو عوض کردم.شافی زیادی لو رفته بود برام!!
http://ehtejaj.persianblog
اعتراف میکنم هنوز نخوندم پست هایی که تو این مدت گذاشتین
فعلا در حال نقل مکانم. و نوشتن خاطرات سفر
حتما میخونم.دل مشغولیهاتون بسیار اساسی و عمیقه و ایضا شیوه ی بیانتون!!!
سلامت باشید و موفق
بر حق و با حق

سلام آقای دکتر!
ممون از احوال پرسی‌تون، من همیشه خوبم!انشاالله شما هم رو به راه باشید
از طرف همه دوستان به‌تون زیارت قبول میگم.انشاالله به زودی دوباره قسمت‌تون بشه و همین طور ما هم بالاخره بتونیم کربلا رو افتتاح کنیم!

ممنون از حضور گرمت
التماس دعا مخصوصاً حالا که پاک و طیب هستی

یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد