الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۴۵- درس خدا...

11 مرداد سال 1387... 19 مرداد سال 1388 ...

شاید برای خیلی‌ها این دو تاریخ مفهوم چندانی نداشته باشه ولی برای من یادآور بهترین و زیباترین و قشنگ‌ترین لحظات زندگیم هست(چقدر کلمات برای بیان بعضی احساس‌ها ناتوانند)... دو سفر عمره مفرده که لحظه لحظه‌هاش مانند یک فیلم زنده از خاطرم میگذره...

تابستان سال 88 ، هر روز که داشتیم به مرداد نزدیک میشدیم ضربان قلب من تندتر و تندتر میشد. لحظات زیبای عمره دانشجویی 87 جلوش چشمم رژه می‌رفت و من در این فکر بودم که خدا کی قراره دوباره دعوتم کنه؛ 5 سال دیگه؟ 10 سال دیگه؟ یا همون یکبار اولین و آخرینش بود؟! گزینه آخر محتمل‌تر بود... توی این یک سال من چه کرده بودم که لیاقت این مهمونی بزرگ رو دوباره پیدا کرده باشم؟! ...

مرداد 88 شروع شد و یک چیزی توی گلوم سنگینی می‌کرد... نمی‌دونستم چطور قراره 11 مرداد بیاد و رد بشه و من بتونم دوام بیارم... تا اینکه پیک آسمانی اون دعوت‌نامه عجیب  رو آورد(لینک)... بی‌گمان هیچ گاه خدا رو اینقدر به خودم نزدیک «ندیده بودم»؛ البته که اون همیشه همین جا و به همین نزدیکی بود ولی من...

 اون «حس آشنا» اینبار خیلی زودتر سراغم اومد، از همون شب‌های قدر بعد از سفر... انگاری من حقی به گردن خدا داشته باشم! هر روز منتظر اون پیک آسمونی بودم... تا اینکه...

(لطفاً به «ادامه مطلب» مراجعه کنید)


 

صبح روز سه‌شنبه، اول تیرماه بود. از رختخواب که بلند شدم داشتم بهش فکر می‌کردم...دوباره همون صحنه‌ای که بارها و بارها و بارها دیده بودم، به خوابم اومده بود... آماده شدن برای سفر دوباره!

طبق روال هر روز بابا چای بعد از صبحانه رو جلوی تلویزیون صرف می‌کرد که خبری توجهش رو جلب کرد، امروز آخرین روز ثبت‌نام عتبات عالیات برای فصل تابستان بود... بابام عاشق کربلاست ولی تا حالا قسمتش نشده بود، حتی یکبار زمان جنگ با اینکه در پشتیبانی جبهه و در قسمت مهندسی بود با چند تا از دوستانش یواشکی عازم کربلا شده بود ولی در بین راه به عراقی‌ها برخورد کردند و شانس آوردند که اسیر نشدند!

القصه، من سریع رفتم سایت سازمان حج و زیارت و کل خانواده رو ثبت‌نام کردم. نتایج قرار بود شنبه و همزمان با میلاد آقا امیرالمومنین(ع) اعلام بشه.صبح شنبه  صدای پشت سر همِ پیامک موبایل گوش‌هامو تیز کرد!

باورم نمیشد، اسم ما دراومده بود! ...خودش بود... همون حس آشنا... همون پیک آسمونی... تعبیر همه اون خواب‌ها... همه ائمه(ع) از نور واحدند... کربلا و مدینه فرقی نداره... خدا رو شکرت...

من تهران بودم و مامان و بابا هنوز شهرستان بودند... سریع زنگ زدم و خبر رو گفتم... ولی... صدای مامان شادی رو نشون نمیداد... گفت که من تحمل این سفر طولانی رو توی اتوبوس و در این گرمای تابستون ندارم...

مادر من در جریانات بمباران زمان جنگ دچار یک بیماری بسیار نادر شد...خونریزی سرتاسری روده باریک... عمل‌های بسیاری کرد و دردهای بسیاری کشید ولی فایده‌ای نداشت... هنوز که هنوزه دکترها نتونستند علت رو پیدا کنند... همین کم خونی مزمن باعث شده که توان زیادی نداشته باشه و همیشه بی‌حال به نظر بیاد... مسلم بود که این سفر خارج از توانش هست...

مامان اصرار داشت که ما حتماً بریم... معلوم نبود که دوباره اسم‌مون در بیاد... ولی دل من راضی نمیشد... می‌دونستم که چقدر دوست داره با ما بیاد... می‌دونستم تحمل دوری ما رو نداره؛ اون که وقتی من یا داداشم یک مسافرت کوتاه میریم اینقدر نگران هست قطعاً این سفر که بهداشت و امنیت زیادی نداره از تحملش خارجه... می‌دونستم که... ولی مامان اصرار داشت... گفتم بذار استخاره کنیم؛ هر چی خدا گفت (هر چند نتیجه استخاره رو از قبل می‌دونستم!)... زنگ زدم به حاج آقا دزفولی که از اساتید بزرگ قرآن هستند و در ضمن صاحب کراماتی هم هستند (این دیگه پیش خودم میمونه، قابل توجه هم محلی‌های خواننده این وبلاگ که ایشون رو می‌شناسند!)

... آیه 14 سوره رعد اومد: « دعوت راستین ویژه خداست و کسانى که [مشرکان] جز او مى‏خوانند هیچ جوابى به آنان نمى‏دهند مگر مانند کسى که دو دستش را به سوى آب بگشاید تا [آب] به دهانش برسد در حالى که [آب] به [دهان] او نخواهد رسید و دعاى کافران جز بر هدر نباشد.»

حاج آقا گفت خوب درنیومده (همون طور که می‌دونستم).ازش تشکر کردم و خداحافظی. نتیجه رو به مامان گفتم، توی صداش آرامش رو دیدم هر چند به ظاهر سعی می‌کرد جور دیگری وانمود کنه... ته دلم خیلی خوشحال بودم، خیلی... این جوری که نمیشد سفر کرد

این اتفاق درس بزرگی برام داشت... اگه بزرگترین عبادت‌ها رو بکنی ولی همراه با رضایت پدر و مادر نباشه هیچ فایده‌ای نداره؛ سعادت دنیا و آخرت در گرو رضای والدین از توست. باید قدر این بزرگترین نعمت‌های خدا رو دونست...

همین شب‌هاست که روی دیگر اون خواب‌های همیشگی رو خواهم دید.خواب خواهم دید که از سفر برگشتم، از یک عمره قبول شده...

والسلام

نظرات 20 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

موندم چی بگم ! ! ! بله واقعا بزرگترین نعمت ها هستند ...

روزگارت باد شیرین ! شاد باش



و علیکم السلام
خودم هم موندم!

ممنون از حضورتون
یاحق

داود چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:26 http://yaran1388.blogsky.com/

سلام امین جان

محبت و نیکی به والدین در دنیا و آخرت از طرف خداوند پاسخ داده خواهد شد.

انشاالله خداوند به مادر بزرگوار شما سلامتی کامل عطا فرماید و والدینتان را سالهای سال برای شما نگهدارد.

التماس دعا

یاعلی

سلام از ماست آقای حیدری بزرگوار
کاملاً حق با شماست.

ممنون از دعای خیرتون.آمین

یامجیر

علی غضنفری چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:49 http://www.kokmorgh.blogfa.com

سلام
یاد باد ... آن روزگاران یاد باد...
سید دعا کن 11 مرداد دوباره بریم...
خیلی مخلصیم و التماس دعا
یا علی مددی

سلام علی جان
جداً عمره اول یه مزه دیگری برام داشت...
فکر کنم هر سال مرداد ماه این "حس آشنا" سراغ همه‌مون بیاد.

انشاالله
یاعلی

محمد مهدی چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:40 http://sobhe14.blogfa.com/

سلام
به امید خدا منم 11 مرداد عازمم و هشت روزشم تو ماه رمضانه انشاا...

سلام آقای سامع
خوش به سعادت‌تون...جداً ما رو هم فراموش نکنید
سال پیش کاروان ما که آخرین کاروان ایران هم بود (یادتونه به خاطر آنفولانزا عمره رمضان تعطیل شد؟) یک نصفه روز در ماه رمضان مکه بودیم... جداً منظره شگفت انگیزی بود... طواف این همه آدم رو یکجا فقط در ایام حج تمتع دیده بودم...حتی مروز اون صحنه‌ها هم انسان رو به هیجان می‌یاره...
جداً ما رو هم فراموش نکنید

راستی، با اجازه‌تون لینک‌تون می‌کنم

د پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:52

سلام.

دلم تنگ شده برای کعبه؛ برای طوافی که حالا دیگه view هتل های مجلل داره، برای مسجد شجره و لبیک(!!!!!!!) گفتن ها! برای راهی که از مسجد شجره تا مکه فرصت خلوت خاصی به آدم میده! برای لباس سفید و دوست داشتنی احرام که حداقل میتونه خیال پاک بودن را تداعی کنه.... برای سعی صفا و مروه و همه فلسفه و مصادیقش در طول و تاریخ و اون چیزی که میشه امروز ازش الهام گرفت و توی وجود هر کس عمیق و همیشگی بشه... و نماز جماعت صبح بعد اعمال که با اینکه خیلی خسته هستن همه ولی حال غریبی داره....


برای تند تند 2 تا 2 رکعت نماز پشت ستون توبه خوندن(از هول ابنکه الان بیرونمون میکنند.)، توی گرمای ظهر و زیر آفتاب مستقیم و از پشت در اما با دلی پر از محبت زیارتنامه ائمه بقیع خوندن؛ برای کوچه بنی هاشم که هرگز ندیدم اما با شنیدن ازش احساسش کردم! برای آزار و اذیتی که پشت در بقیع کاملاً میشه احساسش کرد و مدام این سوال از ذهن میگذره که :«چرا اینطور رفتار میکنن؟ چرا این همه بی احترامی؟ چرا این همه سخت گرفتن؟ از چیزی میترسن؟»

برای نماز جماعتای صبحشون :) برای احساس زیبای وحدت مسلمونا که به آدم دست میده توی نمازهای جماعت! برای وداع غمبار مدینه و ....

برای همه لحظاتی که مثل برق گذشت.... حیف که اونقدر خوب نبودم، اونقدر دور بودم که یه فرصت خوب برای «آدم» شدن را از دست دادم!

و چقدر بد که نوری که همه ازش حرف میزنن که مبادا از دستش بدید....
-----


مادر موجود نازنینی هست که فرزند خیلی خیلی سخت میتونه محبت های او را جبران کنه!
حکایت غریبی بود....

سلام
فقط کسی که تجربه کرده می‌تونه حرفتون رو درک کنه...
درست مثل اردوهای راهیان نور، کسانیکه نرفتند میگند این صحراهای بی‌انتها چی داره که شما اینقدر دلبسته‌اش شدید؟ و من هم جوابی ندارم جز اینکه بروید تا بفهمید!

برای هیچ کجا اندازه خانه خدا دلم توی این دنیا تنگ نمیشه...

مادر موجود نازنینی هست که فرزند "هیچگاه نمیتونه" محبت های او را جبران کنه...

ممنون از حضور گرم‌تون
یاحق

رستگار جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام

بوی کوی یار می آید...
ما که از این فقره٬ عمره دانشجویی٬ فعلا محرومیم!
به جرم...
بگذریم! این قصه سر دراز دارد...

واقعا خوشا به سعادتتون!

خدا انشااله مادر بزرگوارتون هم سلامتیشون رو بدست بیارن!

یا حق

و علیکم السلام
گویا قراره از سال آینده، اگه مشکل حل نشه، خانم‌ها رو با یکی از محارم‌شون عزام کنند.خوش به سعادت همراه که به اسم عمره دانشجویی مشرف میشه!

امیدمون به دعای مومنین هست...

یاعلی

ولی زاده جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://ghodrat.blogsky.com

سلام دوست من.
به قول حضرت حافظ:

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد

یا حق.

سلام و رحمت خدا

شعر تامل برانگیزی بود،چند بار خوندمش.خیلی زیبا گفته

ممنون از حضورتون
یاعلی

راضیه جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:11 http://www.judyabot.blogf.com

سلام
واقعا تجربه ی جالب و تاثیر گذاری بود
ممنون
التماس دعا

سلام
همین طوره

یاعلی

ع.ر.وطندوست یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:28 http://123tamam.blogsky.com

سلاام!

درود بر مرد خدا!

اقا من رسیدم! ولی این چند روز کمی مشغول بودم!
انشالله یکشنبه باهات تماس میگیرم!

قربانت
یا علی

سیدامیرحسام یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:54 http://www.shia-book.blogsky.com/

سلاااام....

می بخشید امین جان از اینکه دیر کامنت میذارم. قبلا آمدم و مطلبتون رو خوندم ولی امتحان بود و سریع رفتم.

=================
زیارتت قبول باشه کربلایی...
=================

خیلی خوشحالم از این تصمیم درستی که در مورد این سفر گرفتی...
زیارت مستحب هست اما فراهم کردن رضایت پدر و مادر مخصوصا مادر واجب...
حالا هرچند که ایشون زبانا ابراز رضایت کنند...
خیلی خوشحالم به خاطر درک بالایی که داری. (این رو بدون تعارف و غلو میگم)

راستی تو نظرات پست قیلی ا زکرامت گفتی
ببینم
این جریانات خوب خوب و خوابای خوب خوب و سفرای خوب خوب و تصمیمای خوب خوب و کارهای خوب خوب مال شما ست پس نتیجه می گیریم که کرامتاش هم مال شماست!
نه مال من ...

انشاالله همیشه به همین منوال باشه.
و در دنیا و آخرت زائر حضرت سید الشهدا(علیه السلام) باشید....

گوش بزنگ باش که به نظر من کربلاتون اونم بصورت دسته جمعی تو راهه!انشاالله...
-----

انشاالله هر چه زودتر سلامتی کامل مادر بزرگوارتون هم حاصل بشه.
این مورد رو جز دعاهای ویژه گذاشتم البته اگه قابل باشیم...
---

حاجی کم پیدایی! خیر انشاالله...
ایمیل رو فرستادم البته با یه سری توضیحات!(خنده)
من که خیلی مشتاقم از نزدیک ببینمتون هم حاجی بزرگوار هم شما و هم مسافر تازه از راه رسیده رو....
انشاالله که جور بشه.

صبح نزدیک است و ...

سلام بر پسر گل و گلاب خودمون!
میدونی، دقیقاً توی بحبوحه این قضیه بودم(نه قظعی بود و نه لغو) که این کامنتت رو دیدم: "کربلایی(البته در آینده ای نزدیک!)حاج مهندس سید محمد امین" یه جوری شدم... گفتم این پسر عموی ما دوباره کرامتی جدید از خودش رو کرده!!!
سید جون کرامتم کجا بود؟! (بر وزن دیجیتالم کجا بود!)

دعاهای مومنین در حق هم نزد خدا خیلی ارزش داره...دستت درد نکنه

باهات تماس میگیرم و یک روز رو هماهنگ می‌کنیم، فعلاً سر فرمانده کمی شلوغه!

خوشحالم کردی
یاعلی

مهدی.م یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:14

سلام سید جان
خوبی؟
این روزها که کلی داره اتفاقات خوب خوب واست میفته!!!!!!!!!!!
آقا خوشا به حالت!
اون شعره آخری رو که یادته؟
وقتی داشت اون قسمت رو می خوندن یاد شما افتادم خیلی!
آقا سعادت می خواد ما که 5ساعته کربلا هستیم نرفتیم تا حالا(البته دلائله دیگه ای هم داشت)
ولی حق با مادر هست
هم این که بیماریشون سخته و هم اینکه بهداشت و امنیت پاینه
خانواده رفته بودن خیلی ناراحت بودن از بهداشت و مسائل دیگه
اتوبوس هم که من این چند ماه میرم و میام میدونم چقدر سخته حالا فاصله رو هم حساب کن دیگه اصلا نمیشه فکرشو کرد
انشالله با هواپیما و قطار خوزستان به عراق که راه افتاد (با اهل و عیال و بچه ها دسته جمعی راهی شی!

از دست این خاک کلافه ام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دعا کنین لطفا

و علیکم السلام حاج مهدی گل!
شما بهتری؟

همیشه خیر بوده... شعر قشنگی بود، دست‌تون درد نکنه
5 ساعت؟ اینکه عالیه! البته تجربه به من ثابت کرده هر چقدر آدم به جایی نزدیک باشه به همون اندازه هم احتمال رفتن به اونجا کمتر میشه! یکی از آشناها هست که خونه‌شون دو کوچه پائین‌تر از ماست ولی موقع افطاری ماه رمضون همیشه آخرین نفر میرسه!!!
انشاالله شرایط که بهتر بشه و آقا بطلبه یه سر بهشون میزنیم!

اتفاقاً خاک محبوب‌ترین درس من در عمران هست!
نمی‌دونم خاک ائمه(ع) چقدر خوبه؟!!! درس‌های معارف که خوب به داد آدم میرسیدند!

التماس دعا
یاحق

س.ح دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:38

سلام
انقدر شرمنده پدر و مادرم هستم که نگین..
همیشه خواستم یه کاری کنم که کمتر بندازمشون تو دردسر و نگرانشون کنم ولی برعکسش پیش اومده ..
..........
یاد مامانبزرگ افتادم که خیلی دلش میخواد بره و خیلی هم براش سخته...
...........
الهی که خدا هوای همه مادرهای مهربون رو داشته باشه..
...........
یا علی




سلام
احولات شما؟

چرا برعکس؟!
پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها هم خیلی به گردن ما حق دارند، خدا همه‌شون رو سلامت بداره!

چه دعای قشنگی! آمین...

ممنون از حضورتون
یاحق

مهرگان دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خوب هستین حاج آقا؟

اویس قرنی(ع) از مسلمانانی بود که با وجود اینکه در زمان رسول اکرم (ص) می زیست اما از تابعین حضرت محسوب میشه!! اویس در یمن زنگی می کرد و مادر پیر و ناتوانی داشت و مراقبت از مادرش مانع از دیدارش با پیامبر(ٌص) شده بود... روزی تصمیم می گیره به زیارت پیامبر(ص) بره . ماجرا را را با مادرش در میان میذاره. مادرش میگه برو ولی اگر پیامبر در مدینه نبود توقف نکن و زود برگرد ... اویس راهی مدینه میشه اما زمانی به مدینه میرسه که پیامبر عازم سفر شده بودن و شهر را ترک کرده بودن ... اویس با تمام شور و شوقش برای دیدار با رسول خدا به خاطر مادر برمیگرده ... چون حرمت والدین را از اسلام آموخته بود...
پیامبر (ص) در طول زندگانیشون بارها از اویس به نیکی یاد کردن "من نسیم خدایی را از سوی یمن می بویم"

تصمیم نیک شما ناخودآگاه منو یاد اویس قرنی انداخت
گر در یمنی چو با منی پیش منی گر پیش منی چو بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار یمنی خود در غلطم که من توام یا تو منی






سلام خانم مدیر
باز هم که از این دزد دریایی ما رو بی‌نصیب نذاشتید که! این دفعه کاملاً بدون مناسبتت بود :):):):):)

ما رو چه به اویس قرنی؟! همی اویس از یاران باوفای آقا امیرالمومنین(امام زمانش) بود؛ اما من چی...

شعر(شاید هم نثر) جالبی بود...گر در یمنی چو با منی پیش منی...

یاحق

فاطمه دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 21:36 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام
گفتم شاید پست جدید گذاشته باشید اما دیدم شما هم مثل اکثر دوستان قالب وبلاگتون رو عوض کردید . مبارکه . اون قبلیه خیلی بی روح بود .

کامنت مهرگان خانم هم بسیار جالب بود ... هم نثر و هم نظم ...

روزگارت باد شیرین ! شاد باش

سلام
شما لطف دارید، زودتر می‌گفتید عوضش می‌کردم! خوبی اون قالب عرض زیادش بود که من توی قالب‌های دیگه ندیدم.خیلی کمک می‌کرد
حالا این جدیده خوب هست یا نه؟!

بله، نثر و نظم جالبی بود.
یاحق

301040 سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 http://301040.blogsky.com

Agha
!!
che hali mikoni ba khoda shoma
ghadre een rabete ro bedoon
baraye maa ke azash door oftadim ham doa kon

علیک السلام!
...

س.ح سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 23:21

سلام
گفتین مامانبزرگ ها و بابابزرگها هم خیلی احترام دارن یاد یه موضوعی افتادم
یه بار سر یه موضوعی با خودم عهد کردم هر موقع مامانبزرگم اومد خونمون موقع رفتن کفشهاش رو جولوی پاش بزارم تا راحتتر بپوشه..
شاید کاری بشه که خیلی به نظر نیاد ولی باورتون نمیشه چه تاثیری داشت..
به هیچ وجه قصد بدی ندارم از گفتن این موضوع فقط خواستم که قدرشون رو بدونیم..
همین
........
قالب جدید هم مبارک باشه..مدادرنگی رو دوست درام همیشه..
...یا علی
التماس دعا

سیدامیرحسام چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:53

سلااااام...

به به!
چه قالبی!!!


صبح نزدیک است و ...

سلام بر رفیق حالا نیمه مجازی(شاید هم نیمه حقیقی!)

جداً قشنگه؟! هیچ قالبی بهم نچسبید! باز این قابل تحمل تر بود!

یاعلی

سیدامیرحسام چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:28

مجدد سلااام...

این نیمه مجازیش رو خوب اومدی!
جزیان این نیمه حقیقی چیه دیگه پسرعمو...؟!!!

صبح نزدیک است و ...

مجدد علیک السلام!

اون هم به موقع‌اش!!!

سید چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 22:41

مجدد سلااام!

یاد یکی از رفقای گلم( مثل خودت)افتادم که گاها اینجاها هم میاد...
این ؛به موقع اش؛ جواب خیلی از چیزایی که با هم صحبت می کنیم!

پس تا اون موقع!!!(خنده)

صبح نزدیک است و ...

سلام لام لام سلام!

شما سروری سید جون! بذار پاشم، بشینی!
مشتاق دیدار هستم،زمانش که دست خودته!

ای کاش صبح خیلی خیلی بیشتر از اونیکه فکر می‌کنیم نزدیک باشه...
یاحق

سعید معلمی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 00:47

سلام امین خان آلمانی جان!!!
فکر نکنی خیلی الّافم، ولی تا شماره ی 38 وبلاگت رو خوندم. میدونی چرا؟ چون وبلاگت باسه خودش یه پا "ذکر"ه!! تو هم به یه نوعی مصداق "الذین امنوا" و "عملوا الصالحات" (البته خدا میدونه!!!) و از همه اش به نظر من شاخص تر "تواصوا بالحق" و همینطور "تواصوا بالصبر"ی!
اجرت ان شا الله که نه فقط با خدا، که در نزد خدا باشه.
دوست دارم تو رو، و آدمای مثل تو رو.
از وظیفه ات که دعا کردن در حق منه، کوتاهی نکن.
یا علی

سلام
دیدی نرسیدیم فینال سعید جون؟! بعنوان پدر معنوی آلمان(!) به اسن جوونا افتخار می‌کنم.

خیلی کارت درست سعید،نمیدونم خودم این کارو کردم یا نه؟!!!
اینقدر ما رو تحویل نگیر،جنبه‌اش رو ندارم‌ها؛ خودمونیمم،خیلی سنگین گفتی!

"از وظیفه ات که دعا کردن در حق منه، کوتاهی نکن." این تهدید بود؟! آقا شما امر بفرمائید!

شما هم وظیفه‌ات رو فراموش نکن

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد