الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۵۶-تمام دلخوشی من!

تمام دلخوشی من!

دوستان خدا، تمام دلخوشی من، به نامهای شماست . نه از رفتارتان چیزی در من هست، نه از باورهاتان . از آن یقین عمیقی که شما را استوانه های زمین می کند در من اثری حتی نیست . تمام رابطه من با شما به اسمهاتان بند است . به نخ نازک کلمه .

من فقط همین را درخودم سراغ دارم که وقتی اسمهاتان می آید جوریم می شود . یک جوری که مثل اول عشق است . مثل وقتی است که از کسی یک خاطره خیلی خوب دارید والبته من با همین نخ خیلی خوشم .  

وقتی فکرش را می کنم که می شد اسمهاتان را ندانم، می شد هیچ طوریم نشود . از تکرار واژه - حسین (ع) - می شد دلم نخواهد بزنم به سر و سینه . وقتی این فکرها را می کنم می گویم: عجب نخی .

البته این وضعی که من هستم حسودی و ترس دارد . حسودی به آن ها که شما برایشان فقط یک واژه نیستید . وقتی بودن و نبودن اسمهاتان اینقدر فرق می کند بود و نبود نورتان و خودتان درون کسی، چه اتفاقی می شود؟

ترس هم که معلوم است دارد . وقتی تمام زندگی معنوی آدم به رشته به این نازکی بند باشد . یک روز، فقط اگر یک روز، این ریسمان نازک عشق را موریانه ای بپوساند، ما به کجا پرتاب خواهیم شد؟

به ابدیت لایزال نیستی؟ به ناکجای بی وجود؟ خلاء مطلق؟

حال من، مثل غاری است که قبلا دهانه ای به روشنایی داشته، دهانه ای که از آن نور و گرما می ریخته تو و لجن دیواره ها و کپک زمین را می خشکانده است .

ولی حالا سنگهای خود ساخته ام تمام مسیر عبور نور را بسته اند . شده ام غار بی منفذ . و البته غار بی منفذ که اسمش غار نیست، شکافی توی زمین است . هیچ کس هم نمی فهمد که روزی غار بوده، چون حالا مدفون زیر سنگهاست .

تنها فرقی که بین من با خاک و سنگ اطرافم مانده، این است که پیش از بسته شدن دهانه روشناییم کسی نامهای شما را انگار در من فریاد کرده است . فریاد کرده «محمد (ص)» ، «علی (ع)» ، «فاطمه (س)» ، «صادق (ع)» ، «رضا (ع).» من مسدود شده ام ولی نه که غار بوده ام هنوز این نامها در من تکرار می شود . پژواک اسمها لای دیواره ها و سنگهام مانده .

تنها بارقه امیدی که حالا هست همین است که رهگذری از این جا بگذرد و پژواک این نامها را از زیر صخره ها بشنود، سنگها را بزند کنار و باز مرا به روشنایی برساند .

تمام دلخوشی من، به پژواک نامهای شماست . فما احلی اسمائکم: چه شیرین است نامهاتان .

پدیدآورنده: فاطمه شهیدی

*****

سلام ، بالاخره من دست از سر کچل این کنکور برداشتم! انشاالله جبران این مدتی رو که نبودم خواهم کرد. البته دوستان هم انگار خیلی وقت وبلاگ‌نویس ندارند. (البته به جز برادر ارجمند سید امیر حسام (دامت برکاته) که یک تنه جور همه ما رو کشیدند و ما از همین جا بهشون خسته نباشید میگیم!). التماس دعا