الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

91- آدم‌های معمولی...تصمیمات سرنوشت‌ساز...

1- حکایتی از دیروز: (کوفه، قبل از شهادت مسلم ابن عقیل)... و ﻋﻤﺮوﺑﻦﺣﺠﺎج  را ﺧﺒﺮ رﺳﯿﺪ ﮐﻪ  هانی  را

ﮐﺸﺘﻨﺪ پس ﺑﺎ ﻣﺬﺣﺞ ﺑﯿﺎﻣﺪ وﮔﺮداﮔﺮد ﻗﺼﺮ را ﺑﮕﺮﻓﺘﻨﺪ و ﺑﺎﻧﮓ زد ﻣﻦ ﻋﻤﺮوﺑﻦﺣﺠﺎﺟﻢ و اینها ﺳﻮاران ﻣﺬﺣﺞ و ﺑﺰرﮔﺎن آنها ، ازطﺎﻋﺖ

ﺑﯿﺮون ﻧﺮﻓﺘﻪ و از ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺟﺪا ﻧﺸﺪه اﯾﻢ. ﺷﺮﯾﺢﻗﺎﺿﯽآﻧﺠﺎﺑﻮد، ﻋﺒﯿﺪ الله ﮔﻔﺖ: ﺑﺮو و ﺻﺎﺣﺐ اینها را،ﯾﻌﻨﯽ هانی را ﺑﺒﯿﻦ و ﻧﺰد آنها رو و

ﺑﮕﻮی زﻧﺪه اﺳﺖ. ﺷﺮﯾﺢ ﻧﺰد هانی  رفت ، هانی ﺑﺎ او ﮔﻔﺖ: ایﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن!ﻣﮕﺮ ﻋﺸﯿﺮه یﻣﻦ هلاک ﺷﺪﻧﺪ؟  دﯾﻨﺪارانﮐﺠﺎﯾﻨﺪ؟ﯾﺎریﮐﻨﻨﺪﮔﺎنﭼﻪ ﺷﺪﻧﺪ؟ آﯾﺎ دﺷﻤﻦ و دﺷﻤﻦزاده ی اﯾﺸﺎن ﻣﺮا اﯾﻦ طﻮر ﺗﺨﻮﯾﻒﮐﻨﺪ؟ آﻧﮕﺎه ﺿﺠﻪای ﺑﺸﻨﯿﺪ و ﮔﻔﺖ:ای ﺷﺮﯾﺢ!ﮔﻤﺎن دار اینها آواز ﻣﺬﺣﺞ اﺳﺖ و ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن و ﭘﯿﺮوان ﻣﻨﻨﺪ،اﮔﺮ ده ﺗﻦ از اﯾﺸﺎن اﯾﻨﺠﺎ آﯾﻨﺪ ﻣﺮا برهانند. پس ﺷﺮﯾﺢ ﺑﯿﺮون آﻣﺪ و ﺑﺎ وی ﺟﺎﺳﻮﺳﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ اﺑﻦزﯾﺎد ﻓﺮﺳﺘﺎده ﺑﻮد ، ﺷﺮﯾﺢ ﮔﻮﯾﺪ: اﮔﺮ اﯾﻦ ﺟﺎﺳﻮس ﻧﺒﻮد  ﺳﺨﻦ هاﻧﯽ را ﺑﻪ آنها ﺗﺒﻠﯿﻎﻣﯽﮐﺮدم و ﭼﻮن  ﺷﺮﯾﺢ ﺑﯿﺮون آﻣﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻤﺎ را دﯾﺪم زﻧﺪه ﺑﻮد وﮐﺸﺘﻪ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ ﻋﻤﺮو  ﺑﻪ ﯾﺎران ﮔﻔﺖ:اﮐﻨﻮن ﮐﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ الحمدلله... (بخشی از ترجمه نفس‌المهموم شیخ عباس قمی)


2- حکایتی از امروز: مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .
 

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
 

با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
 

من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!

 

3- خیلی از ما وقتی تاریخ را می‌خوانیم و با داستان‌هایی مانند داستان اول مواجه میشیم، سری تکون میدیم و پیش خودمون میگیم عجب آدمایی بودند! ببین چه ترسو بودند و خیلی راحت تسلیم شدند... اما نه! یه لحظه صبر کنید! الآن ما پس از گذر سالیان داریم صفحات تاریخ رو ورق میزنیم و با دانستن عاقبت کارها و تصمیمات افراد، در موردشون قضاوت می‌کنیم. بیایید خودمون رو در اون شرایط فرض کنیم: شریح قاضی یک انسان کاملاً معمولی بود، آدمی مثل همه ما... آدمی بود که بین مردم اون زمان وجه‌ای داشت و حرفش مورد قبول مردم عادی، اونقدر که قاضی شهر کوفه بوده... آدم منافقی هم نبود که در بین مردم ظاهرسازی کنه و پشت پرده با امثال ابن زیاد ساخت و پاخت کنه...یک آدم معمولیه معمولی... اما در بزنگاه تصمیمی اشتباه گرفت! لابد هم پیش خودش توجیه هم کرده و گفته من حرف دروغی نمیزنم، هانی زنده هست و من هم خلاف این نگفتم... اما اکنون، در هزار و سیصد و اندی سال بعد ما نتیجه‌ای تصمیم سرنوشت‌ساز یک لحظه‌ای او  را می بینیم: فاجعه کربلا! شاید اگه شریح قاضی اون لحظه حقیقت را میگفت ورق برمیگشت و اکنون ما چیز دیگری در کتاب‌ها می‌خواندیم... البته از تقدیر خدا مفرّی نیست، قصد من فقط بیان نتیجه یک تصمیم سرنوشت ساز بود.

نکته دیگر اینکه این تصمیمات سرنوشت‌ساز رو خیلی از خودمون دور نبینیم!!! داستان دوم نمونه‌ای کوچک از این «نزدیکی» هست، شاید اگه اون بنده خدا بقیه پول رو برنمیگردوند هیچ وقت متوجه کاری که کرده بود نمیشد!

شاید بهتر باشه کمی دقیق‌تر به زندگی خودمون نگاهی بندازیم و این لحظات سرنوشت‌ساز  رو پیدا کنیم... فقط من باب نمونه،  فرض کنید به سلامتی دارید متاهل می شید(صلوات!) ؛ ممکنه نحوه برگزاری مراسم یکی از اون لحظات تصمیمات سرنوشت‌ساز باشه! اگه چشم و هم چشمی پیش بیاد و به خاطر «عقب نموندن از قافله» مراسمی آنچنانی برگزار کنیم، این مراسم سنگی بشه جلوی پای دو جوونی که قصد ازدواج دارند و قدرت مادی آنچنانی هم ندارند... میبینید چقدر ساده است؟!

خداوند ان‌شاالله در این بزنگاه‌ها کمک‌مون کنه... التماس دعا

نظرات 15 + ارسال نظر
منتظر درجه یک سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:34 http://antezarnojavan.blogfa.com/

سلام دوستان اپم بیان ونظر بدید به کسانی هم که میشناسین خبر بدید
یاعلی

سلام...

هدی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:40 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقا سید
کل زندگی یک نفر ممکنه به همون لحظه بستگی داشته باشه ..مثل "حر" که در یه لحظه تصمیم گرفت توبه کنه و برگرده و برگشت و با همون یه تصمیمیش تونست سرنوشت خودشو ختم به خیر کنه..
امیدوارم ،بحق محمد(ص) و آل محمد(ص) ،ختم به خیر شویم.
ممنونم.

سلام و رحمت خدا
واقعاً همین طوره...امتحان سختیه، نه؟! تازه ممکنه آدم این دنیا اصلاً متوجه نتیجه تصمیمش نشه!

ممنون که تشریف آوردید

M.M چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:11

salmam khobid
ba harfetoon movafegham
ama khanevadeh ro che kard?
gahi adam zehnesh besiar dargir hast
onghadri ke bikhial hame chiz mishe
agha inja ham tabrikate sadeghane ma ro bepazirid
ishala baraie khodetoon

سلام
مسلماً تصمیم‌گیری دز بزنگاه‌ها کار اصلاً آسونی نیست...اگه خدا کمک‌مون نکنه احتمال لغزش کم نیست!
ممنون از لطف‌تون

ساحل چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:36

امیدوارم بتونیم از ظاهر دین به بطن اش برسیم و دین در تمام لحظات زندگیمون جاری باشه
تصمیم گیری درست کار به شدت سختیه خدا به دادمون برسه...

سلام
درسته، مخصوصاً توی این دوره و زمونه این امر به نظر "ماموریت غیرممکن" میاد! ان‌شاالله ظهور مولامون رو درک کنیم تا طعم شیرین زندگی دینی رو بچشیم... حتی تصورش هم خیلی شیرینه
تصمیم‌گیری درست... مخصوصاً اگه ندونی عاقبت این تصمیمت چه خواهد شد...

ملیحه پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:44

سلام
متن خیلی جالبی بود.شاید تا حالا به این اندازه به عاقبت تصمیمم فکر نکرده بودم..مخصوصا وقتی فکر کنی دیگران حقیقت دینتو با یه عمل اشتباه تو زیر سوال میبرن در حالی این من بودم که اونو اشتباه پیاده کردم و ربطی به حقیقت و ماهیت دینم نداره.....واقعا مسئولیت سنگینیه.......اینکه وقتی اسم بچه مسلمون روته چقدر باید مواظب حرکاتت و تصمیمات باشی ..
زندگی پره از این تصمیمات کوچیک و بزرگ .انشاالله سربلند بیرون بیایم
التماس دعا
در پناه حق

سلام
به نکته خیلی ظریفی اشاره کردید، مخصوصاً توی این دوره و زمونه... من نمونه های عینی زیادی در دانشگاه دیدم که جوونای با فطرت پاک به خاطر رفتار آدمهای به ظاهر مذهبی دچار دین گریزی شده بودند... ما برای تک تک این اتفاقات مسئول هستیم... من یکی که خیلی میترسم!

ممنون از حضورتون

پ.ن: خوشحال میشم اگه وبلاگی دارید ،آدرسش رو برامون بذارید

ملیحه جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:25

سلام
عیدتون مبارک
ممنون از لطفتون اما متاسفانه بنده وبلاگ شخصی ندارم.....
التماس دعا

سلام مجدد
اعیاد شما هم مبارک!
آخه هر دیدی یک بازدید داره، گفتم یک طرفه نشه! :دی

موفق باشید

کاوسی یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:07 http://mighat61.blogfa.com

سلام
آنچه هستی هدیه خداوند است به تو
آنچه می شوی
هدیه توست به خدا
پس بی نظیر باش

علیکم السلام!

خیلی زیبا بود، دست‌تون درد نکنه
دعا فراموش نشه!

منتظر درجه یک یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:56 http://antezarnojavan.blogfa.com/

سلام اپم خوشحال میشم سری بزنید ونظر بدید اگه با تبادل لینک موافق هستید خبرم بدید
موفق باشید یا علی

سلام علیکم...

جناب آشنا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:13

سلام بر سید امین رفیق قدیم.
کجایی برادر؟!
بابا مردم مسلمون کن! کی میخوایی دست از این منقلب کننده ها برداری؟ اشکمون جاری شد سید!
فوق العاده بودی هستی و خواهی بود....
عرض ارادت.

سلام
اقا ما خوابیم یا بیدار؟! :دی
فرافکنی نکن برادر من! "به صورت نسبی" هم بگیریم بنده حضورم پررنگ‌تر از شماست، مدارکش هم موجوده!
اگه واقعاً این جوری باشه که میگی خیلی خوبه!

شما کارت درسته
دو تابیشتر

التماس دعا

پریسا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:29 http://vahhm.blogfa.com

سلام
حال شما؟
گاهی وقتا فکر میکنم روزی که پرده از اسرار دنیا بر داشته بشه و از روال زندگی و پیامد کارهایی که انجام دادیم وخودمون خبریم نداریم آگاه بشیم چه قدر متعجب میشیم!یه کمم میترسم!
به قولم عمل کردم!
منتظر حضورتون هستم.
حق یارتون...

سلام
تشکر، ان شاالله شما هم خوب باشید
من که خیلی میترسم!!! اگه فکر کنیم میبینیم وافعاً هم خیلی ترسناکه!

به سلامتی! میرسیم خدمت‌تون

مهدی چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 http://mafhh.blogsky.com

سلام اخوی
از حکایت دوم واقعا یه ان ته دلم خالی شد
یه استرس شدیدی گرفتم
انشاالله خدا تو این شرایط کمکون کنه و واعظی برامون قرار بده
خیلی اقایی
یا حق

سلام
آره، واقعاً داستان عجیبیه... فکر کن طرف اگه اون پول رو برنمیگردوند شاید تا آخر عمرش نمیفهمید چی کار کرده... واقعاً باید خدا خودش کمک کنه!
حق یارت کربلایی!

فاطمه شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:57

سلام

حال شما چه طوره ؟ خوب هستید ؟ سری به وبلاگ مهرگان عزیز زدم و کامنت شما رو دیدم ...
گاه گاهی به دوستان سر می زنم ... با کامنت یا بی کامنت

به هر حال قصورمان را ببخشید . در وبلاگ را هم به طور کامل تخته نکرده ایم ... فقط مخفیانه آدرسمان را عوض کردیم از شما چه پنهان که گاهی از خودمان هم فرار می کنیم چه رسد به دیگران ...
دعایمان کنید . حالمان آن قدرها هم که مهرگان مدعی است خوب نیست ... خودمان بهتر می دانیم ...

روزگارت باد شیرین ! شاد باش

سلام
الحمدلله... انشاالله شما هم خوب باشید
خوشحال شدم کامنت‌تون رو دیدم... به هر حال همین طور که سال‌ها جلو میرند دلمشغولی‌های ما هم زیاد میشه... هر کجا هستید براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم

روزگارتون شیرین!

M.M یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:16

سلام
خوبید اقا سید؟
دعایمان که میکنید؟
از اردوی راهیان نور زنگ زده بودند به ما!جهت کاری
یادتان افتادیم
در پناه خدا

سلام
تشکر، انشاالله شما هم روبراه باشید.
اتفاقاً از دانشگاه قبلی به من هم زنگ زدند و از طرف میزبانان واقعی دعوت‌مون کردند! واقعاً سورپرایز بود برام... انشاالله قدردان باشم

حق یارتون

مهدی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:03

حاج امین به روز کن

سلام
اتفاقاً اومده بودم بروز کنم! :دی

خودش دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:46

سلام
خیلی کیفور شدم
الهی ما مسلمونا میفهمیدیم که مسلمونی ینی هر لحظه تصمیم حیاتی و ای کاش میفهمیدیم که نباید هر کسی رو که حواسش نیس دور زد و بعدشم پیچوند و گفت خوردن مال کافر حلاله
حق نکهگهدارتون و نگهدارمون

سلام
الهی شکر!
اوه اوه! یه موقعی هست حواست نیست و یک خرابکاری میکنی ولی اینکه عامدانه از این کارا بکنی... پناه بر خدا!
ممنون سر زدید
سال خوبی داشته باشید

پ.ن: "خود" کی؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد