الهی... گاهی... نگاهی
"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)الهی... گاهی... نگاهی
"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)پیوندها
- یاران
- روزهای جانبازی
- حکایت همچنان باقیست...
- سایهی دوست
- ۳۰۱۰۴۰
- تخته پاک کن
- سهیل
- شکلات داغ
- باران
- ۱...۲...۳...تمام
- خانهای خواهم ساخت...
- بیقرار
- مرا با برکه ام بگذار ،دریا ارمغان تو
- بادبادک
- یه آشنا
- از هر چمن یه گلی...
- حادثه صبح چهاردهم
- اسکالپل
- مسافر خدا
- دلنوشتههایی به خیال حرف حساب
- دلداده
- (!)
- سیب سرخ
- گاهی فقط دلم
- کانون قرآن و عترت(ع) دانشگاه عباسپور
- آرام جان گم کرده ام...
- گل نرگس
- پورتال منجی
- اوست شافی...
- طلوع سبز (از دوستان عمره دانشجویی 87)
- چه میجویی عشق؟همین جاست
- قاف مثل غریب...
- مصباح
- کاغذ و قلم
جدیدترین یادداشتها
همه- باقی جلسات شرح رساله الانسان علامه طباطبایی
- 125- شرح رساله الانسان
- [ بدون عنوان ]
- 123- بخش یازدهم تا سیزدهم شرح رساله الانسان علامه طباطبایی
- 122- شرح رساله الانسان علامه طباطبایی-بخش نهم
- 121- شرح رساله الانسان علامه طباطبایی-بخش هشتم
- 120-
- 119- شرح رساله الانسان-بخش ششم
- 118- شرح رساله الانسان-بخش پنجم
- 117- سهم شما...
- 116- شرح "رساله الانسان" - بخش سوم
- 115- شرح "رساله الانسان" - بخش دوم
- [ بدون عنوان ]
- 113- یک پیشنهاد!
- 112- حکایت این روزها...
بایگانی
- دی 1392 1
- مهر 1392 1
- شهریور 1392 1
- مرداد 1392 6
- تیر 1392 6
- خرداد 1392 1
- اردیبهشت 1392 2
- اسفند 1391 1
- بهمن 1391 1
- دی 1391 1
- آبان 1391 1
- مهر 1391 1
- شهریور 1391 1
- مرداد 1391 3
- تیر 1391 2
- خرداد 1391 1
- اردیبهشت 1391 1
- فروردین 1391 2
- اسفند 1390 2
- بهمن 1390 3
- دی 1390 2
- آذر 1390 1
- آبان 1390 4
- شهریور 1390 6
- مرداد 1390 5
- تیر 1390 4
- خرداد 1390 3
- اردیبهشت 1390 6
- فروردین 1390 4
- اسفند 1389 1
- بهمن 1389 1
- دی 1389 1
- آذر 1389 3
- مهر 1389 1
- شهریور 1389 20
- مرداد 1389 15
- تیر 1389 2
- خرداد 1389 3
- اردیبهشت 1389 2
- فروردین 1389 2
- اسفند 1388 3
- بهمن 1388 1
- دی 1388 4
- آذر 1388 6
- آبان 1388 4
- مهر 1388 5
- شهریور 1388 14
- مرداد 1388 2
آمار : 120728 بازدید
Powered by Blogsky
۱۰- بدون شرح
فکر کنم نیاز به هیچ توضیحی نداشته باشه...
(وطن دوست نگران نباش، متن چینی ترجمه همون متن انگلیسی هست!)
امین
چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:50
سلام.
این هم قشنگ بود....
ولی جدا اگر قرار بود تمام مصیبتها و گرفتاریها به سرمون بیاد چی می شدیم...به نظرت چند نفر باز خدا خدا می کردن...
الان دوباره حسین میاد شروع می کنه به ترور....امشب کلی توی مسجد سر همین موضوع خندیدیم....
راستی شما و برادرت محترمتون چرا غیبتون زده...یا بازبون خوش میایید یا باز چاره ای نداریم جز اینکه صبر کنیم.....
التماس دعا.
یاعلی.
سلام،
اولاً حرف میزنی باید پاش وایستی، حتی اگه به قیمت ترور باشه! :)
ثانیاً مگه نمی‌دونی از نشانه‌های آخرالزمان حضور همزمان من و مهدی در مسجده ؟ (الآن وطن دوست داره به من می‌خنده!) :)
شما هم اگه فردا 40 تا مهمون برای افطار داشتی مثل من از یک هفته قبل باید فقط می دویدی! کم سعادتی آقا سهیل.
سلام.
با دیدگاه به روزم...
قبل از اینکه بگی خوندم و برات کامنت گذاشتم
فکر کنم بهترین پست بلاگت تا الآن بود.جداً لذت بردم.
دوستان حتماً سر بزنند.
سلام
عالی بود.من که لذت بردم.گاهی چند تا عکس...چند بیت شعر٬مفهومی رو به ادم منتقل می کنه که شاید یه کتاب یا چند ساعت سخنرانی نتونه اونو برسونه.
با نظر اقا سهیل هم موافق ام.به نظرم فرق کسی که یقین داره و نداره دقیقا تو این شرایط مشخص می شه...
کسی که یقین داره خدا هست...وقتی سنگی به سرش می خوره.نمی گه: چرا؟ اخه خدا چرا من؟
اما من که زیاد این جمله ها رو این جور مواقع شنیدم.
پاینده باشید
سلام،
این هم تقدیم به شما:
"آرتو اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که درجریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد ودر بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب کرد؟ او در جواب گفت: در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس راآغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند. 500هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند. 50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفربه فینال... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگزنگفتم خدایا چرا من؟ و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی‌گویم خدایا چرا من؟"
ممنون.بااین که داستان و قبلا هم شنیده بودم.اما حتی تکرارش هم حس خوبی توم ایجاد کرد.
ممنون
حق با شماست
سلام
ممنون از اینکه پشت پرده زندگی هر روزمون رو بهمون یادآوری کردید ...
روزگارت باد شیرین !شاد باش
سلام از ماست،
کاش پرده‌های زندگی‌مون اینقدر نازک بشه که پشت و رو نداشته باشه!
سلام حاج امین آقا
پس چرا برای من باز نشد؟
میشه لطف کنید و لینک آپللودشو هم بذارین؟ شاید فرجی بشه
یا حق
سلام مهرگان!
به ما که حاجی نمی‌گند! دعا کن قسمت‌مون حج تمتع بشه اونوقت!
...
ممنون که سر میزنی، این هم لینکش:
http://www.tinypic.info/viewer.php?file=jnmt06z6uif57tknmx28.png
سلام
خیلی جالب بود
به نظرات خانم س-ف و اقای سهیل موافقم
ولی علاوه بر یقین به نظرم خلوص خیلی مهمه کسی که خلوص داره در اطاعت از خدا !و خودشو برای خدا خالص میکنه با مصیبت ها نه تنها گله و شکایتی نمیکنه بلکه خدا رو بیشتر میخونه..و مطمئنه که خدا براش بهترین ها رو می خواد.
ممنونم.
التماس دعا
سلام،
و چقدر این آدم‌ها کم هستند...
می دونی که این غوله حضرت مسیحه!؟ ؛)
خوب بود.
تشکر میکنم از این تشبیه!
آره، این شکل که قطعاً کار ایرانی‌ها نیست!
سلام امین جون . من این پیغام رو به همه که یه بار اومدن و در طرح ختم قران شرکت کردند دادم . خواهشن اگر برای شما مقدور است فقط یه جزء دیگه انتخاب کنید تا ان شا الله این چند جزء باقی مانده هم تمام شود
منتظر حضور گرم و دوبارهی شما هستیم
با تشکر فراوان
سلام به همه دوستان!
اگه براتون امکان داره هر کدوم یک جزء انتخاب کنید تا ختم قرآن انجام بشه
خدا خیرتون بده
سلام امین!
چطوری؟
شرمنده! این روزا حوالم بیریخت بود!
بازم شرمنده!این عکس رو که اون دفعه بهم دادی .همون موقع توسط یه دوست چینی ترجمه شد! ولی من یادم رفت!
مجوز پخش صادر شد!:دی
قربونت
یا علی
سلام از ماست،
مثل اینکه الآن حال و احوالت خوبه! خدا رو شکر.
خوب شد از ممیزی شما هم رد شد :)
سلام امین جون .
زودتر از تو یکی دیگه جزء۷ رو انتخاب کرده بود
واسه همین من هم جزء ۱۰ رو برات انتخاب کردم و اگر این جزء رو نخواستی به من بگو تا هر کدوم دیگه رو که خواستی برات بذار
به خدا خیلی شرمندت شدم امین جون . واسه همین تو رو به لینک های خودم اضاف میکنم تا شاید یکم از شرمندگیم کم بشه
التماس دعا
یا علی
سلام علی آقا
این حرف‌ها چیه! چه فرقی میکنه؟
همین 10 خوبه.
خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبت کنه.
یاحق
سلام
با دیدن این عکسا یاد یه مطلبی افتادم که چند وقت پیش جایی خونده بودم و خیلی به دلم نشست گفتم برای شما هم بنویسم چون یادآوریش برای خودم هم خالی از لطف نیست امیدوارم شما هم خوشتون بیاد!
گنجشک به خدا گفت:لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم سرپناه بی کسیم طوفان تو آن را از من گرفت .کجای دنیای تو را گرفته بود؟؟؟خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی !!! چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی...
سلام،
قشنگ بود.آره،خدا کارش خیلی درسته.
ممنون که سر میزنی