الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۱۷- هیچ وقت فراموشش نمی‌کنم...

باز هم جمعه‌ای دیگر از راه رسید:


آسمان وقف نگاهت گل من

                                         مانده‌ام چشم به راهت گل من

هر کجا هستی و باشی گویم

                                         که خدا پشت و پناهت گل من


***

شب ولادت با سعادت آقا امام سجاد (ع) بود.بعد از نماز عشا توی حیاط مسجدالنبی (ص) با بچه‌ها نشسته بودیم.هر کدام از بچه‌ها مشغول عبادتی بود. من هم کتابچه "ادعیه عمره دانشجویی" رو باز کرده بودم ومشغول خواندن دعا بودم.توی حالات خوشی بودم (همه دوستانی که مشرف شده‌اند درکش کرده‌اند) که فکری مشغولم کرد. پیش خودم گفتم خدایا! نکنه وقتی برگشتیم این حالات رو فراموش کنیم، عهدهایی که با تو بستیم رو یادمون بره.نکنه... .با خودم گفتم حتماً این کتابچه رو توی جانمازم  در منزل می‌ذارم تا همیشه به یاد دوران عمره‌ام و حالات خوش معنویش باشم. اینطوری شاید این لحظات رو کمتر فراموش کنم. نیم ساعت بعد یکی از بچه‌ها پیشنهاد داد برویم در ورودی قبرستان بقیع و به مناسبت ولادت آقا امام سجاد (ع) بین مردم شکلات پخش کنیم.فقط دو تا شکلات باقی مونده بود که یک آقای عرب با بچه کوچکش جلو آمد و مابقی شکلات‌ها رو برداشت و صلواتی فرستاد. معلوم بود از ما خوشش اومده. بحث رو باز کرد و کمی با هم گفتگو کردیم.گفت از شیعیان یکی از شهرهای عربستان هست (شهرشون رو به خاطر ندارم)، چون شهرشون 10 ساعت تا مدینه فاصله داره زیاد نمی‌تونه اینجا بیاد. در حین صحبت‌هامون چشمش افتاد به کتابچه‌ای که در دستان من بود و گفت در عربستان کتاب‌های ادعیه زیاد پیدا نمی‌شه و از من خواست که کتابچه رو بهش بدم.بعد از اینکه نگاهی بهش کرد و چند صفحه رو ورق زد گفت عجب کتاب خوبیه، امکانش هست من اینو داشته باشم؟ یاد چند دقیقه پیش و افکارم افتادم ولی چاره‌ای نبود و من توی رودربایستی کتابچه رو بهش دادم.بعد از مدتی از هم خداحافظی کردیم و ما هم رفتیم هتل برای استراحت.

 دوساعت مانده به اذان صبح از خواب بیدار شدیم و آماده رفتن به مسجد شدیم. بچه‌ها زودتر از من رفته بودند پائین و منتظر من بودند. لباس‌هایم را که پوشیدم چشمم افتاد به میز کنار تخت که همیشه قرآن و کتابچه ادعیه رو آنجا می‌گذاشتم.دیدم که کنار قرآنم کتابچه ادعیه هم هست! با خودم گفتم ای داد بیداد، اشتباهی دیشب کتابچه یکی از بچه‌ها رو برداشتم و دادم به اون بنده خدا! قرآن و کتابچه رو توی ساک دستی گذاشتم و رفتم پائین.بچه‌ها رو که دیدم گفتم شرمنده، مثل اینکه من دیشب اشتباهی کتاب دعای یکی از شما رو برداشتم. بچه‌ها با تعجب منو نگاه کردند و گفتند ولی کتابچه‌های دعای همه‌مون پیش خودمونه. من که گیج شده بودم گفتم مطمئنید؟ اونها کتابچه‌هاشون رو نشونم دادند و گفتند ایناهاش! گفتم پس حتماً برای یکی از بچه‌های کاروانه که اومده اتاق ما و اینو جا گذاشته. بچه‌ها گفتند اصلاً کسی از اول سفر توی اتاق ما نیومده.

اتفاقی رو که افتاده بود رو باور نمی‌کردم. کتابچه رو باز کردم؛من برای اینکه کتابچه‌ام با بچه‌ها قاطی نشه گوشه یکی از صفحاتش رو تا کرده بودم.به صفحه مورد نظر که رسیدم خشکم زد: دقیقاً همون صفحه به همون میزان تا خورده بود. خدای من! چه اتفاقی افتاده بود، مثل اینکه خدا حرف دلم رو شنیده بود و بعنوان یک هدیه گران‌بها کتابچه رو بهم برگردونده بود... .

این خاطره ویژه‌ام رو براتون گفتم تا به همه بگم خدا در هر لحظه پیش ماست و این مائیم که از خدامون دور می‌شیم.خدایا! توفیقی بده که همیشه احساس کنیم در پیشگاهت هستیم، همیشه آگاه باشیم که در محضرت هستیم.

الهی...گاهی...نگاهی

***

آخ دلم چقدر هوایی شده، برای اینکه با حال و هوای خودم شریکتون کنم چندتا از عکس‌هام رو براتون می‌ذارم:

این عکسم رو خیلی دوست دارم،خیلی(چفیه رو به حساب بسیجی بودن نذارید! اونجا برای فرار از آفتاب خیلی به درد می‌خورد):



این گنبد و اون قبرهای بی گنبد... :





و اما کعبه دل‌ها... با تمام وجودم معنی "بلد امن" رو درک کردم.برای هیچ کجا به این اندازه دلم تنگ نخواهد شد:




نظرات 27 + ارسال نظر
سهیل جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 http://daypic.blogfa.com

سلام.

خدارو شکر که خدا دوست خوب و درستکاری بهم داده...شکر...

در باره اتفاقی که برات افتاده نظری ندارم ویا بهتره که بگم چیزی برای توجیح این مسئله پیدا نمی کنم....از اون مسائلیه که آدم فقط میتونه یه چیز درباره اش بگه....

تصاویرت عالی بود...از خدا بخواه که قسمت ما هم بشه....

بابت لینکی که برام فرستادی ممنون...

از مهدی جویای حالت شدم...میگه از صبح ریختی بهم...چی شده؟؟؟چرا مراقب خودت نبودی؟؟؟

التماس دعا.

یاعلی.

سلام سهیل،
ما هم خدا رو شاکریم.دوست خوب در این دوران خیلی غنیمته
این چیزها توجیهی نداره!
من هنوز نتونستم با اون شماره تماس بگیرم، همیشه اشغاله!
والا خودم هم نفهمیدم از کجا خوردم!
یاحق

سهیل جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 http://daypic.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم

و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند
و به آنچه بر محمد(ص) نازل شده و همه حق است و
از سوی پروردگارشان، نیز ایمان آوردند ، خداوند گناهانشان را می بخشد
و کارشنا را اصلاح می کند

سوره ی مبارکه محمد

سلام،
مرسی از این آیه قشنگ...

ع.ر.وطن دوست جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:34

سلام!
تو هم با این پستت!! :(
دلم روفت زمانی که رفتیم مشهد!هنوز هم میگم که بهترین لحظات عمرم بود

یادش بخیر !یادمه این حکایت رو 15 شعبان توی هیئت و سر سفره برام تعریف کردی!:)
شکلاتهای مولودی رو که دیدی یاد این خاطره افتادی!برام جالب بود

دعام کن امین!

سلام بر علیرضای عزیز!
چطوری یا نه؟!
آخ گفتی...دلم برای امام رضا (ع) تنگ شده.هر وقت برگردی با هم دوباره میریم.

یاحق

س -ف جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:39 http://swan.blogsky.com

سلام امین خان...
فوق العاده بود...
واقعا به حس و حالتون غبطه می خورم...خوش به حالتون...کلی خدا دوست تون داره...

در ضمن تصویر ذهن ایم از شما قدری با خودتون تفاوت داشت...
:)
التماس دعا

سلام،
نه بابا، این طوری‌ها هم نیست! هر کس اونجا بره مهمون خاص خداست.
مگه چه تصویری از من تو ذهن‌تون بود؟!!!
البته قبل از رفتن سلمونی محل جو گیر شده بود و موهامو تقریباً از ته زده بود! واقعاً مونده بودم بنده خدا چی به ذهنش رسیده بود که پس از اینکه فهمید دارم میرم عمره اینطوری موهامو کوتاه کرد!!! همه فکر می‌کردند دارم میرم سربازی!

سیدامیرحسام جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:21 http://gharogati.blogsky.com/

سلام امین جان
خیلی خوب و عالی بود
منم از خدا می خوام کمک کنه همیشه توی حالتهایی که بهمون نظر میکنن و قلبامون بولوری میشه بمونیم اما خوب دیگه...!!
مرددددد می خواد!!؟
راستی عکساتم خیلی قشنگه سیوشون کردم.
منون از لینکت منم لینکت کردم.

صبح نزدیک است و ...

سلام،
بعععععله! مرد می‌خواد
صبح نزدیک است و... ما خواب
مرسی که اومدی

رمضان جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:50 http://mighat61.blogfa.com

سلام اقا امین گل
خوشا به حال شما که قطعه ای از بهشت را زیارت کردید
خوشا به حال شما که گرد زیباترین عمارت دنیا طواف کردید.
من هم سعادت نصیبم شد سال82 به زیارت این خانه ی دوست بروم اما گویا دیگر لایق زیارت مجدد نبودم.التماس دعا.

سلام آقای کاوسی،
بار اول آدما مهمون خیلی خیلی خاص خدا هستند.خدا رو شکر می‌کنم که در جوونی این سفر رو قسمتم کرد، اونهم عمره دانشجویی و در جمع بچه‌های خوب آسمونی.
کار خدا ییهویی هست!!! (پست سوم منو بخونید متوجه میشید منظورم چیه، تازه اتفاقات قبلش رو نگفتم)
امیدوارم هر چه سریع‌تر دوباره قسمت‌تون بشه.برای ما هم دعا کنید.
راستی، مثل اینکه آبان ماه دوباره نام نویسی می‌کنند

س -ف جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:52 http://swan.blogsky.com

نمی دونم...
بلاخره ذهن من خواه نا خواه از همه ی دوستان ندیده یه تصویر ذهنی می سازه...
که عموما این تصویر ذهنی با تصویر واقعی مطابقت نداره...
یه ریزه جالبه!
این حس و وقتی اقای وطن دوست رو هم دیدم داشتم!

همین طوره که می‌فرمائید؛ البته من هم شوخی کردم.
اون جلسه امامزاده علی اکبر(ع) قسمت نشد بیام، دقیقاً همون ساعت کلاس داشتم.
آقای وطن دوست! ما هم جالب با هم آشنا شدیم.ایشون الآن از بهترین دوستان من هست هر چند الآن رفتند غیبت صغری! :)

داود جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:56 http://yaran1388.blogsky.com

سلام امین جان
منو بردی تو ایوون بقیع. وای که چه حالی داره شبها بعد از نماز مغرب و عشاء تا سحر اونجا بشینی و ...
خاطره جالبی داری و باور کردنی٬ اونایی که باور ندارن کتاب ققنوس فاتح شهید وزوایی رو بخونن تا ببینن دانشجوها تا کجاها رسیدن.
من که دوست دارم چفیه ات را به حساب بسیجی بودنت بذارم٬آخه تو قاموس بچه های دفاع مقدس بسیجی یعنی عشق یعنی صفا و در یک کلام یعنی شاگرد روح الله... التماس دعا و خدانگهدار

سلام بر آقا داود بزرگوار
اینکه گفتم چفیه رو به حساب بسیجی بودن نذارید منظورم این چیزی هست که بعضی‌ها (و نه همه) به نام بسیجی دارند خیلی کارهایی می‌کنند که نه معیار دینی داره و نه معیار عقلی.کسانی که بویی از جبهه و جنگ و شهادت نبردند وکلی هم ادعاش رو دارند.این افراد باعث شدند که بین عامه مردم این لغت مقدس لوث بشه.
فراموش نمی کنم،از "کربلای ایران" برگشته بودیم و وسط راه از اتوبوس پیاده شدیم، با یکی از بچه‌ها سوار ماشین‌های شرکت واحد شدیم.این رفیق ما هنوز چفیه‌اش رو از گردنش باز نکرده بود.دیدم همه دارند تو اتوبوس چپ چپ به ما نگاه می‌کنند.آخر سر هم یه پیرمرد گفت این چیه گردنت انداختی جوون!
می‌بینی آقا داود دوره زمونه رو...
همون طور که گفتید"تو قاموس بچه های دفاع مقدس بسیجی یعنی عشق یعنی صفا و در یک کلام یعنی شاگرد روح الله...".جداً از این بهتر و کامل‌تر توصیفی نیست و به قول بزرگمرد تاریخ معاصر:"بسیج مدرسه عشق است"

zdB جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:58 http://zshejazi.blogfa.com/

سلام.
ما رو هم هوایی کردین.
اممم
شما خیلی مهربونید که با وجود اینکه من متاسفانه نمیتونم مرتبا وبلاگ شما رو بخونم و نظر بدم؛ به وب من سر میزنید و با نظرهاتون خوشحالم می کنید.
و حتما خیلی پاکین که خدا اینجوری هواتون رو داشته!
مارو هم دعا کنیدا .

سلام،
گفتم که، هر کسی اونجا میره(مخصوصاً اگه بار اولش باشه) مهمون خاص خداست.از اوستا کریم غیر از این انتظار نمی‌ره!

التماس دعا

رستگار جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:29 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
شرح حال جالبی بود!!! آدم نمی دونه این جور موقع ها چی بگه
ولی راستش اعتراف میکنم که اگه این قضیه رو از یه آدم قابل اعتماد نمیشنیدم مطمئنا قبول نمیکردم!
قبول دارید تو این دوره زمونه این مسائل خیلی بازیچه شده؟

آقای امین دست گذاشتید رو دل ما!!! عمره دانشجویی. تو این مورد مثل اینکه دریا هم به ما میرسه خشک میشه!
مثل اینکه اخیرا قانون گذاشتن که دخترا رو نمی برن عمره دانشجویی.

سلام،
کاملاً حق با شماست.دوره زمونه‌ای هست واسه خودش.خودم هم اگه اینو از زبان خودم نمی‌شنیدم باور نمی‌کردم!!!
جداً این مسائل بازیچه شده،مخصوصاً این مداح‌های اکثراً بی‌سواد (همه نه،ولی به یقین اکثرشون!) شورشو درآوردند.شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی خیلی قشنگ این مطلب رو بیان کرده.فکر می‌کنم اگه الآن زنده بودند این بخش از کتاب رو با مطالب جدید بازنویسی می‌کردند!

اوضاع احوال درسی چطوره؟امیدوارم خیلی زود با شرایط جدید خودتون رو مطابقت بدید؛ واسه من یکسال و نیم طول کشید!

راستی، دارند مذاکره می‌کنند که این مشکل رو حل کنند، رشته دست اوستا کریمه، انشاالله درست میشه
علی یارتون

301040 شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:47 http://301040.blogsky.com

یادمه وقتی رفتم مکه، هر کاری کردم از کعبه عکس بندازم روم نشد!!!!

سلام علیرضا،
زنده‌ای هنوز با اون همه اتفاقی که برات افتاد؟!!!
خیلی کمرویی، اونجا که بعضی از بچه‌ها می‌خواستند با خود خدا عکس بندازند!

س.ح شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:52

سلام..
یه چیزی بگم...با دیدن عکساتون یه کم افسرده شدم..
شاید هم هوایی...نمی دونم....


راستی اپم...

سلام،
میدونم چی میگید، این حس رو خیلی تجربه کردم،مطمئناً هوایی شدید.این عکس‌ها و افسردگی؟ محاله!
برای همه دوستان دعا میکنم که هر چه سریعتر قسمت‌تون بشه.از رحمت خدا غافل نشید.دیدید که امسال چطوری دوباره قسمت من شد(پست سوم)

سیدامیرحسام شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
ممنون که سر زدی
خدارو شکر بهتریم.
در مورد روایات این کار را رو انجام بده:
اول برو به لینک زیر:
http://www.yasinmedia.com/fa/hadith.html
رفتی!؟
بعدش تنظیمات نمایش و فونت و ... انجام بده
بعد دکمه ساخت کد رو بزن
بعدش کد ساخته شده رو کپی کن و بعد برو به قسمت ویرایش قالب وبلاگت و این کد روایت رو در قسمت قالب نظرات آخره آخر قبل از اینها
<br />
</html>
کپی کن.
بعدش کلید ثبت رو بزن
و آخر آخرشم یه صلوات برا سلامتی آقا بفرست،
ما رو هم تو قنوت نماز شبت دعا کن!

اگه سوالی پیش آمد در خدمتیم.

صبح نزدیک است و ...

سلام دوباره پسر عمو!
دستت درد نکنه، می‌دونی چقدر ثواب بردی؟ نمیشه شمرد!
حتماً بقیه دوستان هم استفاده می‌کنند.

صبح نزدیک است و ما در خواب...

مهدی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:45

سلام
خوبی که؟
آقا انگار اینجا ما فقط قابل نبودیم٬دورلن دانشجویی کلی ثبت نام کردم اما خوب قسمت نشد در عوضش ما اینجا تو خود کربلا زندگی میکنیم!اونم ازنوع ایرانیش!
امین نیت خیلی مهمه!
حتی اگه کار به سمت اخلاقگایی باشه باز هم نیت اصله و شرط خوش به حالت و مطمئنم همه ما از داشتن همچین دوستی احساس افتخار میکنیم!حتی اگر چه مجازی باشه!اوائل که به وبلاگ لیرضه سر میزدم اصلا نظر نمیدادم یادمه ئلیلشم همین عدم اعتماد بود که دنیای مجازی می آفرینه!اما رفته رفته دارم منم جمع و جور میشم به واسطه فعالیتهای دوران دانشجویی و با آدمهای زیادی که سر و کار داشتم میشه گفت همیشه سعی کردم رو به احتیاط همراه با ترس با آدم ها برخورد کنم انا رفته رفته دم احساس میکنهه بابا ای ول!اینجا راحت باش هر چند که من............
آقا معذرت بابت ناراحتی که دفعه پیش ایجاد کردم
آقا این مطالب رو جاش مطالب بهتر هم میشه گذاشت
خوب درس بخون

سلام آقا مهدی گل (راستی اسم داداشم هم مهدی هست،شما هم داداش ما هستی دیگه!)
جداً بی صبرانه منتظر اسفند هستم که بیام طرافای شما، حتماً خبرت میکنم که اگه امکانش شد ببینمت و دوستی‌مون از این حالت مجازی دربیاد، من که سابقه خوبی از این دوستی‌ها دارم.البته من هم مثل شما اولش زیاد میونه خوبی با این چیزها نداشتم ولی الآن قضیه فرق میکنه.

حتماً میشه مطالب بهتری گذاشت، به روی چشم
باز هم ممنون که پیگیر درس خوندن من هستی! پیش پای شما یه برنامه ریختم در حد المپیک! دعام کن

[ بدون نام ] شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:02

مجدد سلام
رنگ قشنگی برا ضمینه اش انتخاب کردی خیلی به وبلاگت می یاد.
یاعلی

صبح نزدیک است و ...

مجدد سلام و تشکر

[ بدون نام ] شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:04

ببخشید یه غلط املایی داشتم!!
زمینه نه ضمینه!!!
املامون ضعیفه دیگه!!

ع.ر.وطن دوست شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 17:24 http://123tamam.blogsky.com

سلام!
امین ! دعا کن که اگه یه روز قسمت شد که حاجی بشم،چیزی که امام صادق از بین انگشتانش از من به حسن بصری نشون میده یه مومن وحاجی درست و حسابی باشه!
یا علی

سلام،
دکتر انصاری میگه(به مضمون)" تمام عبادات برای آدم کردن ماست.نماز روزی 5 بار برای ما واجبه ولی حج فقط یکبار در طول عمر بر انسان واجب میشه.یعنی کاری که نماز با اون تعداد در عمر یک انسان انجام میده باید با یک بار حج رفتن برابر باشه!"
الله اکبر، ببین ارزش حج رو! ببین یه حج آدم باید چقدر ارزشمند باشه که با کل نمازهای عمر ما برابری کنه!
بهت گفتم، شما از اونجا راحت‌تر میتونی بری، اینجا باید فیش آزاد تهیه کنی که هزینه‌اش خیلی میشه.

[ بدون نام ] شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:22 http://fellow

راستش منم یه تصور دیگه ای از چهره شما داشتم! یه چهره ای مثل چهره علیرضا-ب البته نه با اون سبیلاش، با محاسن کامل توی ذهنم بود. البته این چهره ای که دیدم خیلی دلنشین تره ها...
نمی دونم، حرفاتون خیلی متفاوت از چهره و قیافتونه!
ببخشین که بی ادبی کردم. خواستم نظرمو بدونین.
یاعلی

تازه همون طور که اشاره کردم سلمونی محل جوگیر شده بود و موهام رو تقریباً از ته زده بود، با اون چفیه هم که خیلی حزب اللهی شده بودم!
عکسمو دوباره نگاه کردم، زیاد با حرف‌هام ناسازگاری نداشت!!!

خوشحال شدم سر زدی
یاعلی

مهرگان یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام حاج امین آقا
نخسته
چه پست با صفایی
انشاالله خدا توفیق همه صاحب دلان کنه

راستی منم یه کم زرنگ شدم و آپ کردم

به قول درویش مصطفی:
یا علی مددی...

سلام؛
ممنون که سر میزنید

یاعلی

ع.ر.وطن دوست یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:48

سلام مرد!
خوبی؟
اقا! اون فایل رو برات فرستادم! بخونش ببین چطوره!
قربانت
یا علی

سلام،
دستت درد نکنه، در اولین فرصت چشم.
احتمالاً زودتر از جمعه فرصت نشه!

یاعلی

مهدی دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:11

سلام خوبی که؟
حتما بیاید خوشحال میشم خیلی!از اول اسفند هم که اهواز فوق العاده است!تا ۲سال پیش با بچه های دفاع مقدس خیلی جور بودم جالب که که با بچه های عمره دانشجوییم همینطور اما قسمتمون نشد!من خودم جاهاییی رفتم یا مکانهایی رو دیدم که معرکه بودن!یادمه یه بار طلائیه بودم من عصر رسیدم صبح آقایون تفحص حودودای ۶ تا شهید رو از دل خاک تحویل گرفتن تا بسپرن به روح خانوادها شون بعد هدیه بدن به خاک!من اولین کسی بودم که کنار جنازه ها زیارت عاشورا می خوندم!یادش بخیر
حالا هم بیایی انشاالله سعی میکنمم لیدر خوب واست پیدا کنم خلاصه کلی خوش میگذره!
آقا من که دارم رفرنس می خونم ۱۲۰۰ صفحه!خودم صفحه ها شو نگاه نمی کنم می ترسم!اصولا من جزوه بخون نیستم!بابا ایول ما که در حد جام جهانیه!پارسال میترکوندم در نیمدم امسال حال خوندم رفته!
در مور مطالب منظورم مطلب قبرستان بود به قول جدیدینا آرامستان!من روزای خوبی رو اونجا نداشتم
دعام کنین خیلی
خوب درس بخونی

سلام آقا مهدی!
پسر عجب کاری کردی! توی این دو سال که میرم تا حالا نشده ببینیم بچه‌های تفحص شهیدی رو پیدا کرده باشند.انشاالله امسال (اگه عمری بود) این اتفاق بیفته.
...
جام جهانی هم سطحش بالاست!

سهیل دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:30 http://daypic.blogfa.com

سلام.
با شیر کشی به روزم ...

مهدی چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:46

سلام خوبی
این اتفاق واسه من سال ۸۴ بود بهمن ماه.جالبه خیلی اتفاقی بود بهمن معمولا کسی طلائیه نمیره چون زمینهای وسیعی داره ولی خوب قسمت ما شد جالبیش این بود بچها رفته بودن سراغ کارا و من تنها بودم خیلی تجربه خوبی بود و حالا هم حسرت اون روزها ۳ سالی میشه سمت آبادان خرمشهر و مناطق نرفتم حتما بیا
خوش بگذره

سلام،
جالب بود.
انشاالله اسفندماه اون طرفا می‌یام.

یاحق

س.ح چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:17

سلااااام
اپم اگه دوست داشتین..تشریف بیارین

سلام، چقدر پرانرژی!
چرا دوست نداشته باشم؟! اومدم

سیدامیرحسام پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 13:17 http://gharogati.blogsky.com/

سلام
روزگار به کام

آپم با:
===============================
دانلود فایل صوتی مناظره دو عالم شیعه و سنی درباره شهادت حضرت زهرا (س)
===============================
یکی از مباحثی اختلافی بین شیعه و سنی بحث شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) می باشد. لذا برای رفع ابهام و روشن تر شدن موضوع و اثبات حقانیت این مناظره بین دو تن از علمای شیعه و سنی انجام گرفت، که به طور مستقیم از شبکه ماهواره ای سلام پخش گردید.
از طرف شیعه جناب دکتر حسینی قزوینی و از طرف اهل تسنن جناب مولوی مرادزهی (معاون مولوی عبدالحمید امام جمعه زاهدن) طرفین این مناظره را تشکیل دادند.

صبح نزدیک است و ...

سلام،
دستت درد نکنه که خبر میدی.شما هم کارت درسته ها!
اومدم

رستگار پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:14 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
اوضاع درسی خوبه! خدا رو شکر.هر چند هنوز خیلی فاز درس جدی نشده! فعلا داریم با محیط آشنا میشیم.ولی همه چیز رو به راهه.
ممنون

سید امیرحسام جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 00:53 http://gharogati.blogsky.com/

پیوست پست بالا
مجدد سلام
خواستم بگم کارمون درست که نیست هیچ!!!، درد و داغونم هست!{خنده}
فقط امید داریم که یه جورایی درسش کنن.

صبح نزدیک است و ...

:):):)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد