الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۳۳- شهید...احمد کاظمی

به یاد شهید...احمد کاظمی که امروز سالروز شهادتش بود

 

وصیت نامه شهید احمد کاظمی

الله اکبر

اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیاً ولی الله

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.

نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.

گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بنده‌ی خوب نبود،... دیگر...

حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، انشاء الله تعالی.

منزل ظهر جمعه 82/4/6

 بــه پایان آمد این دفتر                  حکایت همچنان باقی است


 

 

نظرات 18 + ارسال نظر
س.ح شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 23:01 http://badbadakeabyy.persianblog.ir


سلام..این قسمتش رو خیلی دوست داشتم..

بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم،
بندگی‌ام را ببین
ای کاش که خدا بندگی ما رو هم ببینه ..


ممنون
یا جق

سلام
خیلی این وصیت نامه زیبا بود، گویا با تمام وجود نوشته بود.
چندین بار خواستم چیزی در ادامه این وصیت نامه بعنوان احساس خودم بنویسم ولی نشد...چندین بار نوشتم و پاک کردم...گاهی اوقات کلمات کم می یارند...

یاحق

هدی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقا سید
خوش به حالشون که شهید شدند
چه شوقی داشتن به شهادت...
و خدا هم دعاشو مستجاب کرده...
کاش ما هم مرگمون شهادت باشه ..
خدایا مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده...آمین
..
التماس دعا

سلام
واقعاْ این شوق‌شون غبطه انگیزه...
جزای بندگان صالح خدا جز این نیست.

آمین

هدی یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:39

البته میدونم شهادت افتخار میخواد و من لیاقت ندارم ولی از خدا اینو میخوام..

دوباره سلام،
چرا که نه، توفیق همه چیز دست خداست، بیده الخیر، خدا بزرگه پس باید دعاهای بزرگ ازش کرد.

دوباره آمین

رستگار یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:29 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com


در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند...

سلام
به قول یکی از دوستان اگر از در راه‌مون ندادند از دیوار وارد میشیم!☺☻

سیدامیرحسام دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:08 http://gharogati.blogsky.com/

سلام بر احمد، احمد کاظمی، شهید احمد کاظمی.
حاجی شهادتت مبارک! به آرزوی دیرینه ات رسیدی! وصال یاران گووارای وجودت!
اصلا حیف بود شما به غیر شهادت جور دیگه ای بخوای بری!
--------------------
سلام امین جان.
خوبی حاجی؟
ممنون از پست قشنگت.
گاها وقتی صحبت میشه، میگم زندگی حقیقی رو اونا کردن. جایی بودن که همه چیزش برای خدا بود!!

خطاب به هدی خانم و البته به خودم:

معظم له فرمودند:
" آن روز ها دروازه ی شهادت داشتیم ، ولی حالا معبری تنگ .
هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست ، باید دل را صاف کرد ."
----
این یکی رو فقط خطاب به خودم میگم:
از ایشان نیستی میگو از ایشان
پریشان نیستی میگو پریشان

اینجوری یه مقدار آروم میشم و ...

صبح نزدیک است و ...

سلام،
آره حسام، هنوز هم با اینکه دروازه شهادت بسته شده ولی هنوز روزنه‌ای باقی مونده، خوش به سعادت کسانی که از این روزنه عبور می‌کنند...
می‌دونی بهترین نوع شهادت چیه؟ شهادت در سپاه امام زمان (عج) اونجا که میگیم اللهم عجل لولیک الفرج... و المستشهدین بین یده.

صبح نزدیک است

سیدامیر دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:10 http://gharogati.blogsky.com/

راستی امی جان با

حجاب ....

به روزم.

صبح نزدیک است و ...

اومدم

سیدامیر دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 00:11

با عرض پوزش:
"امین" صحیح است!
نه "امی"

صبح نزدیک است و ...

☺☻☺☻

ع.ر.وطن دوست دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 14:11 http://123tamam.blogsky.com

سلام ژنرال(خودت شروع کردی :دی )


عقب موندن خیلی غمناکه!!
خدایا کاری من که هیچ مس از رفیفاش جا نمونه!!

وصیت نامه شهیدی رو خوندی که توش نوشته باشه که فقط برای وطن میجنگه و میمیره؟!

من که کلی با بچه ها سر این موضوع کل کل دارم!

قربونت
یا علی

سلام فرمانده (بچرخ تا بچرخیم!☺☻☺☻)

گل گفتی علیرضا، نه فقط رفقا، آدم باید از زندگی واقعی که خدا براش دوست داره عقب نمونه...

توی انگلیس هم کل کل این طوری می‌کنید؟!

یه آشنا دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:26 http://fellow.blogsky.com

سلام آقای نجیبی
حال و احوال؟ ارشد به کجا رسیده؟
میگم:
به به! عجب مناجاتایی و عجب حال و هوایی با محبوبشون داشتن...
واقعا اونا یه چیز دیگه بودن که ما خودمونم بکشیم به گرد پاشون نخواهیم رسید!
خداوند هممون رو باهاشون محشور کنه ایشالا
التماس دعا
یاعلی

سلام آشنا، خوبی؟
امتحانات بر وفق مراد هست یا نه؟ خدا رو شکر!
والا ارشد وایستاده تا ما بهش برسیم! به امید خدا اگه تغییر صورت نگیره 28 بهمن کنکور عمرانه.خیلی التماس دعا داریم

شهدا و جانبازان کارشون خیلی درسته ولی ماها نباید فکر کنیم نمی‌تونیم مثل اونها باشیم.هیچ وقت فراموش نمی‌کنم،راوی همراه ما در راهیان نور بعد از اینکه جلوی اروند از اون عملیات حیرت انگیز والفجر8 صحبت کرد همین رو گفت، گفت اونها هم جوونایی مثل شما بودند.اونها که دعوت خدا رو لبیک گفتند خدا هم اینقدر اونها رو قوی کرد که دست به چنین کارهایی زدند.حتی بعضی از شهدا بودند که وقتی جبهه اومدند نمازشون رو هم مرتب نمی‌خوندند ولی در دانشگاه جهاد و شهادت اینقدر بالا رفتند که به این درجه رسیدند.
می‌دونم تو هم نشریه امتداد رو می‌خونی، حتماً توی این شماره آخری قول اون فرمانده رو خوندی که گفت با اینکه عملیات زیادی رو فرماندهی کرده بود ولی وقتی داشت هنگام شب از جاده خاکی به سمت روستاشون میرفت صدای حیوانات وحشی اونو ترسونده بود.می‌گفت من همون جا فهمیدم این دلاوری‌هایی که ما در جبهه داریم همش از سوی خداست که بر دل‌های مومنین نازل میشه...
محمد جان، همه چیز رو باید از خدا بخواهیم...
خدایا، آن ده که آن به...

بازم میگم توی دعا ما رو فراموش نکن
یاحق

فاطمه دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:51 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

من هر کاری میکنم نمی تونم پست هاتون رو بخونم ... اول که وبلاگتون بالا میاد تا چند ثانیه مشکل نداره ولی بعدش نصف سمت چپ وبلاگتون می پره واسه همین نه می تونم مطالب رو کامل بخونم و نه کامنت بگذارم ... اما امروز بلافاصله تا وبلاگ باز شد کامنت ها رو باز کردم ...

به هر حال این وصیت نامه رو هم نتونستم درست حسابی بخونم ولی :
ز بود خویش ملولم کجاست پیک اجل
که یاران باوفا همه رفتند و من ماندم ( آقای فروردین )---
نمی دونم مصرع دومش رو درست نوشتم یا نه . آخه همون موقع میخواستم چند تا بیت حفظ کنم واسه همین به درستیش شک دارم ... اما مفهومش مهمه
روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام خانم مدیر ارشد!
خوبید انشاالله؟

راستش آقا مهدی هم میگه همین مشکل رو داره ولی من از خونه با این مورد برخورد نکردم،چه اتفاقات عجیبی می‌یفته‌ها!... سخت نگیرید، اینجا ایرانه! همین که سر می‌زنید برای من خیلی با ارزشه.

از کی هم دارید می‌پرسید شعر درسته یا نه!☺☻☺☻

همیشه محتوا مهمه...
یاحق

مهرگان چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خوب هستین حاج آقا؟

بازم همون حدیث دفعه قبل اومد ... خدا عاقبت ما رو بخیر کنه

درد اسارت روح در زندان تن خیلی سخته

موفق باشید


اینم به یاد لانگ جان سیلور

سلام از ماست
خیلی ممنون، انشاالله شما هم سرحال و قبراق باشید مثل من☺☻☺☻

شما زیاد این احادیث رو خطاب به خودتون نگیرید! اوضاع خیلی بهتر از این حرف‌هاست.

نگفتید این جناب "لانگ جان سیلور" کی هست!

یاحق

سهیل جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:16 http://daypic.blogfa.com

سلام.

کم پیدایی بزرگوار...
خوب مارو به خودت عادت دادی و بعد ....
کجایی پسر....
درسا تو چه حالین...اصلا حال خودت چطوره؟

التماس دعا.

یاعلی.

سلام سهیل
خوبی؟
بابا اینقدر ما رو تحویل نگیر، جنبه ندارم‌ها!☺☻☺☻

چیزی نمونده، یه ماه دیگه تمومه، شما دعا کن تمدید نشه!

ما دو تا بیشتر التماس دعا داریم!
یاعلی

هدی شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:01 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقای سید امین
این نوای وبلاگتون خیلی قشنگه ..
شده مدت ها پای نت بودم بهش گوش کردم...
آدم رو هوایی مکینه..
...
موفق باشید.

سلام،
خوبید انشاالله؟ خدا رو شکر!

راستش این آهنگ برای من یادآور یکی از بهترین لحظات زندگیم هست... فکر کنید شب جمعه از شلمچه دارید برمی‌گردید و در اون حال و هوای زیبا این آهنگ از همه جای اون مکان مقدس در حال پخش شدن هست... فکر کنم اردوهای راهیان نور داره شروع میشه، از دستش ندهید.

ممنون از اینکه ما رو فراموش نمی‌کنید
یاعلی

سیدامیر شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 16:05

سلام
حال شما؟

کنکورتان عالی باد!

ستاد روحیه دهی به دوستان کنکوری ارشد!

صبح نزدیک است و ...

د یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:04 http://personalnotes.mihanblog.com/

سلام
اگه بخوام واقعی نگاه کنم. اصلاً در حد این وصیتنامه نیستم؛ کجا دنیا برای من تنگ شده؟ کجا ظرف وجودی ام از گنجایش این دنیا بزرگتر شده؟
اما در مورد اینکه گفتید راوی راهیان نور میگفت شهدا جوونایی بودن مثل ما، درسته؛ واقعاً قبول دارم. فرماندشون شهید باقری بود با 19 سال سن؛ اما اونا خیلی زود بزرگ شدند. و ما ...
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!
من که در مورد خودم فکر میکنم همه دلیلش اینه با کلی ادعا هنوز «نشسته ام». دیگران را نمیدونم.
یه مطلب دیگه اینکه من از زندگی و شرح حال شهید کاظمی خبر ندارم. اما از اینکه چنین وصیتنامه ای داشتن تعجب کردم. شاید مال سیاهی دله؛ و اینکه دل سیاه باور نمیکنه امروز هم چنین آدمایی باشند...!

سلام
ممنون از حضورتون

بعضی اوقات پیش خودم فکر می‌کنم اگه من زمان جنگ بودم چیکاره بودم؟!
سال پیش در آخرین شب توی دوکوهه مسئولین اونجا سعی کردند شب عظملیات رو برامون شبیه سازی کنند، از مسخره بازی بعضی‌ها که بگذریم حس غریبی داشت.فکر کنید توی یک صف مسیر چند کیلومتری تا حسینیه تخریبچی‌ها رو مانند رزمنده‌ها طی می‌کردیم...صحرای بی انتهای تاریک...صدای خمپاره که به صورت مصنوعی تولید میشد... سکوت...سکوت... سکوت...
حال و هوای غریبی بود.

حداقلش که می تونیم از خدا اینو بخواهیم، نه؟ ...بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر

سهیل یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 19:24 http://daypic.blogfa.com

سلام.

با - نخستین سرود ملی ایران - به روزم ...

یاعلی.

یه آشنا یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:28

سلام سید امین
بابا درس بخون، ول کن این وب رو...(هرچند دلمون واست تنگ میشه ولی قبولی ارشدت واسه ما از همه چی با ارزش تره)

آره واقعا اینایی که گفتی رو باورشون دارم...
ایشالا خدا عنایت کنه ما هم تو راهش قرار بگیریم...
ایشالا خدا قسمت کنه امسال راهیان نور به قول خودت یه دوپینگ معنوی بزنیم...

راستی اون روز یادم رفت بگم، با خیلی از سیستم ها، وبلاگت باز نمی شه کلی تلاش کردم تا یکیش باز کرد...(نصفه نیمه باز می شه و امکان نظر دهی هم نیست!!!)
یه بار تو وبلاگ 301040 هم پیغام واست گذاشتم، نمی دونم خوندی یا نه!

به چشم، شما هم دعا کن...
یاعلی

سلام،
وسط امتحانات ترم نمی‌تونم برای ارشد بخونم چون تمرکزم بهم می‌خوره☺☻☺☻
یه امتحان ساده سه شنبه دارم به خاطر همین امروز رو به خودم استراحت دادم.

لعنت به شیطون! چند نفر بهم اینو گفتند، من اینجا مشکلی ندارم.حتماً کار کار استکبار جهانیه! به اینجا هم رحم نمی‌کنند!
پیامت رو در 301040 ندیدم، دیر که نشده؟!

یاحق

یه آشنا یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 20:58

راستی برادر سید امیر حسام کجاست؟
چرا وبلاگش مفقود شده؟

سلام دوباره،مثل اینکه شما هم آنلاین تشریف دارید!
نمی‌دونم، من هم الآن دیدم. نکنه ترورش کردند☺☻☺☻

پیداش میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد