الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۴۹- آقای دوربینی

 

خدای من! باورم نمیشد چنین افرادی هم وجود داشته باشند... خودتون بخونید:

پیدا کردن او کاری ندارد. فقط کافیست در مراسمی چند دوربین به فیلمبرداری از جمعیت مشغول باشند. حتما آقای دوربینی راآن جلو پیدا می کنید. مردی میان سال با سر کچل، عینک ته استکانی و ریشی کم پشت با چهره ای موجه  خود را در چشم دوربین ها می برد. ما هم در تشیع جنازه مرحوم منوچهر احترامی منتظر دیدن بسیاری از چهره های صاحب قلم بودیم . اما آنها نیامدند  ؛ ولی حسین نمازی با اینکه تاخیر داشت اما خود را به جلوی دوربین ها رساند. با اینکه ابتدا فقط یک احوال پرسی ساده انجام داد. وقتی خیال اش راحت شد فیلمبردارها بساط خود را جمع کردند. او هم از جلوی تالار وحدت سریع دور می شود . بدنبال او می افتیم . هر بار که هم صحبت او می شویم. سریع گفت و گو را قطع می کند و به اصطلاح در می رود. از ما اصرار به مصاحبه و از او انکار تا اینکه ابتدا کارت شناسایی ما را بررسی می کند . آن وقت می گوید من کار دارم اما یک ساعت می توانم با شما هم صحبت شوم:


 بر روی صندلی های پارک کوچک جلوی تالار وحدت می نشینیم و آقای دوربینی از خودش بمی گوید:«از بچگی دوست داشتم آدم مهمی بشوم، دیپلم ردی هستم . آدم که هندوانه می‌خرد به ظاهرش نگاه می‌کند و بعد انتخاب می‌کند. من هم نه ظاهر زیبایی دارم و نه مدرک تحصیلی پس آدم مهمی نشدم . اما دوست دارم که من هم دیده شوم ولی الان دیگر تا می آیم  اخبار تلویزیون  را نگاه کنم سریع پدرم کانال را عوض می کند. برای دیدن فیلم مراسم هایی که در آنها شرکت کرده ام تا ساعت 12 شب بیدار می مانم تا در حالت های مختلف خودم را تماشا کنم. تازه وقتی من صبح خیلی زود از خانه بیرون می زنم اهل منزل می فهمند که کسی فوت کرده و من برای تشییع جنازه می روم. » با اینکه حسین 50 سال سن دارد اما هنوز چهره اش یادگاری از دوره کودکی با خود به همراه دارد


تا صبح خوابم نبرد

آن طور که خود حسین به یاد دارد،همه چیز از مراسم عزاداری روز تاسوعا سال 54 در مسجد ارگ  شروع شد. آن روزها حسین جوانی 17 ساله بود که برای عزاداری بداخل مسجد رفت دیدن چند دوربین فیلمبرداری او را بسوی خود می‌کشد. وقتی فیلم مراسم از تلویزیون پخش شد حسین از دیدن تصویر خود ذوق زده و خوشحال شد. « آن موقع اینقدر مراسم نبود و مراسم تشیع جنازه یا بزرگداشت نبود.اما الان آنقدر که من را در تلویزیون نشان می‌دهند وزیرها را نشان نمی‌دهند.«  یادم نمی‌آید تا به حال تشیع جنازه کسی را از قلم انداخته باشم . اما وقتی جمعیتی را در تلویزیون نشان می‌دهند و من در بین آنها نیستم خیلی حرص می خورم  تا صبح خوابم نمی برد.»


برو با دوربین ازدواج کن!

چند سال پیش برای اینکه حسین سر و سامان بگیرد . پدر و مادر او دختری از آشنایان را برای پسرشان عقد می‌کنند. حسین درباره آن روز‌ها می‌گوید :« خانمم اول یک کم رو در واسی داشت. اما بعد از چند وقت اعتراض‌ها شروع شد. بعد اعتراض‌ها شروع شد. همیشه در مراسم ها شرکت می کردم و خانمم به من گفت بهتر بود با دوربین ازدواج می کردی نه با من. یک روز برادر خانم‌هایم ریختن سرم تا آنجا که جان داشتم من را زدند و دست خواهر خود را گرفتند بردند.چون آشنا بودند دیگر شکایت هم نکردند.حتی خانواده زنم برای من یک کار در شیراز دست و پا کرده بودند. اما من گفتم نمیام. آخه مراسم‌ها همه اینجا بود تا شیراز. »



اگر 100 میلیون بدهند
صحبت‌های حسین تازه گل انداخته است و او از شیرین ترین لحظه عمرش می‌گوید:« یک شب داشتم از خیابان کریم خان عبور می کردم، به فروشگاهی رسیدم که نمایندگی یکی ازشرکت‌های ساخت تلویزیون آنجا است. آنجا 10 تلویزیون روی هم چیده شده بود، ناگهان دیدم مصاحبه ای که گزارشگر صدا و سیما، با من انجام داده بود در حال پخش است. در آن واحد 10 تلویزیون من را نشان می داد . نمی‌دانید چه کیفی داشت آن لحظه. » وقتی دست‌های خود را به ذوق در هم فشار  می‌دهد. گردن خود را کج می‌کند و خنده را به تمام صورت خود پخش می‌کند . شادی آن لحظه را می‌توان دید و حس کرد. حسین ادامه می‌دهد:«بعضی وقت‌ها آدم دست و پایش را گم می‌کند. در مراسم ختم عماد مغنیه مانده بودم به کدام دوربین نگاه کنم.اگر صد میلیون هم به من بدهند به این اندازه خوشحال نمی‌‌شوم که دوربینی من را نشان بدهد.» وقتی این همه عشق به دیده شدن را در وجود آقای دوربینی می بینیم .از او می پرسیم خوب چرا به دنیای بازیگری وارد نمی شوی؟ با یک چهره بی حس و بی علاقه به دنیای سینما می گوید:« به او پیشنهادات می دهنری خکه به او شده می گوید:« نه اینطوری هم به کارم می رسم و هم می توانم جلوی دوربین بیام. آخر من در یک اداره مشغول هستم«.


می‌گویند پول می‌دهی

حضور پر رنگ حسین دوربینی در تمام اجتماعات مردمی باعث شده که همه خبرنگارها، عکاس ها و فیلمبردارها او را بشناسند. حسین درباره برخورد  فیلمبردارها با او می گوید:« بعضی از آنها خوش اخلاق هستند اما بعضی از آنها بد اخلاق هستند و می گویند برو آن طرف تا ما فیلم یا عکس بگیریم. مثلاً در نماز جمعه به من می گویند که دیگر حق نداری بیایی این جلو بنشینی اگر برای نماز آمده ای برو صف های عقب تر بنشین. چند بار از بچه های صدا و سیما پرسیدم چرا از من فیلمبرداری نمی کنید. آنها در جوابم گفتند مردم زنگ می زنند و اعتراض می کنند که آیا این آقا پول می دهد که در شما در همه برنامه ها نشانش می دهید. همین جا بگویم نه پول می دهم و نه می گیرم فقط می خواهم من را نشان بدهند.» بطور متوسط  تصویر آقای دوربینی چند بار در برنامه های تلویزیون نشان داده می شود ولی عطش دیده شدن در او سیری ناپذیر است و با لحنی معصومانه می گوید:«از بچه های صدا و سیما در خواستی دارم که من راسانسور نکنند و کمی هم درشت تر من را نشان بدهند. »



فوت‌های کوزه گری یک عشق دوربین

حسین بالا سر جنازه در میان جمعیت ایستاده بود. در پایان مراسم بزرگداشت وقتی جنازه را می خواهند تشیع کنند. عینک خود را از جیب در می آورد بر روی چشمان خود می گذارد . سریع جلوی تابوت را می گیرد. چند قدمی سمت راست تابوت جلوی دوربین ها می رود و با اعتراض عکاس ها و فیلمبردار ها سریع  جای خود را عوض می کند و این بار گوشه چپ تابوت را می گیرد. این بار زوایه جای او در فیلم عوض شده است. حسین برای دیده شدن رمز و راز خودش را دارد. می گوید: « برای اینکه دیده شوید باید علم مخصوص این کار را داشته باشید. باید حتما این نکته را بدانید که زاویه قرار گرفتن دوربین‌ها چگونه است. جلوی کدام دوربین بروی و کدام دوربین برای کدام شبکه است. از نوع دوربین ، رنگ آن یا آدم‌های آن متوجه می‌شوم این دوربین برای کدام شبکه است.همیشه پدر و مادرم می‌گویند چگونه در بین  اجتماع‌های چند هزار نفری آنها تو را نشان می‌دهند. »  آقای همیشه در صحنه ادامه می دهد:«وقتی که مراسمی پخش مستقیم می شود هیچ فردی نمی تواند من راسانسور کند. فقط امکان دارد کارگردان توصیه کند از جایی که من هستم کمتر تصویر برداری کنند اما من می روم نزدیک مجری می ایستم تا مجبور به فیلمبرداری از من شوند.سعی می‌کنم در تظاهرات و راه پیمایی ها پشت سر آدم‌های مطرح راه بروم ؛ آن وقت دیگر اصلا سانسور نمی شوم.»



یک روز ، 3 مراسم

آقای همیشه در صحنه با توجه موقعیت کاری خود از برگزاری بیشتر مراسم ها و بزرگداشت ها خبر دارد و روز خود را با ساعت آن مراسم ها تنظیم می کند:«البته روزنامه هم مطالعه می کنم تا مراسمی را از دست ندهم. وقتی هم خودم را در تلویزیون می بینم تمام خستگی از تنم بیرون می رود.» بارها شده که حسین زودتر از خبرنگارها و گزارشگرها در مراسم های مختلف حاضر شده استوقتی آقای عامری، گوینده رادیو، فوت کردند مراسم تشییع او با سالگرد تختی تقریبا هم زمان بود. خودم را به تشیع جنازه ایشان در میدان ارگ رساندم و بعد از آن سریع خودم را با مترو ، زودتر از فیلمبردارهای صدا و سیما به ابن بابویه سر قبر تختی رساندم. یادم است بعد از ظهر آن روز هم در مراسم بزرگداشتی شرکت کردم. یعنی در یک روز 3 نقطه از شهر به عشق دوربین رفتم. بچه های صدا و سیما از حضور من متحیر شده بودند.» آقای دوربینی از عابر رهگذری ساعت را می پرسد و سریع می گوید:« ببخشید یک ساعت وقت شما تمام شد من باید بروم.»  و سریع خداحافظی می کند تا برود. باید حسین دوربینی را یک پدیده دانست. یک پدیده‌ی روان‌شناسی کم نظیر که البته کاری هم به کار کسی ندارد و فقط و فقط به خاطر علاقه‌ی دیوانه ‌وارش می خواهد دیده شود.


چاپ شده در  شماره 206 هفته نامه همشهری جوان 22 فروردین 88

 

نظرات 11 + ارسال نظر
سید پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:43 http://shia-book.blogsky.com/



واااااااااااااااااااااااااای!!!!


منم تو تلویزیون دیدمش.
ولی یه چیز خیلی برام جالبه؟!
که چقدر توی تصمیمش مصمم و محکم هستش!!!!!!

صبح نزدیک است و ...

سلام پسرعمو

همیشه میشه از یک آدم، از یک اتفاق، از یک صحنه و از خیلی چیزهای دیگه درس زندگی گرفت... فقط کافیه حواس‌مون جمع باشه که این دفعه خدا چی می‌خواد بهمون بگه

از صمیم قلب دعا می‌کنیم که صبح نزدیک باشه...

مرسی
یاعلی

هدی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقا سید امین
خیلی جالب بود...
من تا حالا این اقا رو تو تلویزیون ندیدم...
ولی برام تعجب برانگیز بود که اینجور از وقتش مایه می زاره ..صرفا به خاطر اینکه دیده شه!
..
شاید یه عامل روانی داشته باشه این کارش که علاقه به دیده شدن داره...(البته نمیخوام توهین کنم یا خدایی نکرده مریض بنامنش)
..
بهرحال جالب بود..ممنون.

سلام
احوال شما؟!

من قبلاً توی همین شماره همشهری جوان که ذکر شده این گزارش رو خونده بودم و از اون موقع سعی می‌کنم در لابلای اخباری که تلویزیون نشون میده پیداش کنم... به طرز باور نکردنی تقریباً همه جا حضور داره.

درسته، بهتره هیچ قضاوتی نکنیم

ممنون از حضورتون

التماس دعا و یاحق

د جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37

سلام.

فکر کنم این دیگه آخرشه.... من که فکر کردم موضوع شوخی ای، بیان نکته ای چیزیه، تا آخرشو که خوندم بعدم که عکساش را دیدم ...

قضاوت کردن در مورد این آدم را بی خیال میشم.

فقط نکته ی قابل تاملی که برام داشت این بود که گاهی اگر به بعضی چیزها بیش از حد خودشون مجال بدیم ممکنه بعداً ایستادن در برابرشون چیزی شبیه محال بشه....

البته فکر کنم این نتیجه را باز نمیشه به این آقا ربط داد چون راضیه از کارهایی که میکنه، حتی به قیمت از دست رفتن یک عمر زندگی اش...(اشاره به قضیه ای که حاضر نبود بره شیراز!)

فقط کاش که این آقایی که باهاش مصاحبه میکرد میپرسید که چرا واقعاً جلو دوربین رفتن براش چیزی در حد زندگی شده.

جداً پدیده جالبی بود.

سلام

بار اول که این مطلب رو توی همشهری جوان دیدم واقعاً برام باورکردنی نبود.
بله، قضاوت نباید کرد ولی همون طور که در پاسخ سید گفتم بهترین کار اینه که از این چیزها درسی برای خودمون بگیریم...برای زندگی خودمون...
واقعاً این مرد همت باورنکردنی در زمینه علاقه خودش داره...

ممنون
التماس دعا

یامجیر

داود شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 http://yaran1388.blogsky.com/

سلام امین جان

من ایشون رو میشناسم...واقعا تو یک مراسمی شرکت میکنه که باور نکردنیه...بعنوان مثال پارسال قرار بود فقط جانبازان برای یک برنامه ای در جماران باشند٬کار خبری هم نشده بود و فقط درون سازمانی خبررسانی شده بود. وقتی ایشون رو تو صف های اول و جلوی دوربین ها دیدم واقعا تعجب کردم.

مهم اینه که برا عشقش کم نمیذاره.

کاش ما هم بتونیم.

التماس دعا

یاعلی

سلام بر آقای حیدری بزرگوار!

عجب... این دیگه آخرش بود

"مهم اینه که برا عشقش کم نمیذاره." کاش ما هم این جور بودیم... فکر کنید اگه همه مردم اون جور که ادعا دارند این طوری امام زمان شون رو می‌خواستند... "امام زمان-عجل الله تعالی فرجه-فرموده اند: مردم به اندازه آب خوردن ما را نمی خواهند."
توی وبلاگی اینو دیدم، هر چند منبع نذاشته بود ولی جاهای دیگه هم اینو دیده بودم و فکر کنم صحیح باشه... و البته بسیار تکان دهنده...

دعامون کن حاجی
یاعلی

فاطمه شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:00 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

درسته ایشون اغلب اوقات صف جلو هستند همیشه دلیل این کارشون برام سوال بود . دستتون درد نکنه .

روزگارت باد شیرین ! شاد باش

سلام
احوال شما
هنوز هم برای من علامت سوال بزرگیه!

زندگی‌تون پر از شادی

مهدی یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://mafhh.blogsky.com

سلام اخوی
از اول پستت که شروع کردم به خوندن
لبخند از رو لبم نیفتاد
خیلی با حال بود
اخوی کم پیدایی ...

یا حق

سلام حاج مهدی

نمیدونم این مطلب خنده‌دار یا نه، برای فکر کردن درباره‌اش سوژه خوبیه
شما نیستی! هیئت هم که خیلی کم می‌یای...

یه آشنا یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:53 http://fellow.blogsky.com

سلام حاج امین

حاجی اون شعر "دیر زمانیست" بدجور دوباره هواییم کرد!
فقط حجمش زیاد بود الان نتونستم دانلودش کنم! ایشالا بعدا. انشالله خدا یکبار دیگه نصیبت کنه! خیلی با صفا بود...
یه دنیا حرف دارم ولی به زبونم نمیاد!
----------------------
میگم این آقای دوربینی هم واسه خودش عالمی داره ها... واقعا بی نظیره!
خب اینم یه جور استعداده دیگه...

دعامون کن!
یاعلی

سلام حاجی!
واقعاً شعر فوق العاده‌ای هست، مخصوصاً برای کسانیکه همین طوری هوایی هستند!
آی خدا از زبانت بشنوه... نمیدونی این روزها چقدر دلم هوایی شده... فردا هم سالگرد دومین سفر هست...

دعاهای شما الآن که نور بالا میزنی مستجاب‌تره... دعا می‌کنی برای امام مظلوم عصر بکن...

یاعلی

رستگار دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام
حال شما؟

امین آقا! با همسایه ها سر نمی زنید!
فکر کنم کم سعادتی ماست!

یکی دو سال پیش بود که تو یه گزارش خبری این آقا رو دیدم که مثل اینکه اون موقع تازه این پدیده جالب رو کشف کرده بودن!
بعد از اون همیشه تو خبرها وقتی اجتماعات رو نشون می داد ناخود آگام دنبال این آقا می گشتم!

من اگه روان شناس بودم حتما از ایشون به عنوان یه کیس تحقیقاتی خیلی جالب استفاده می کردم!

دنیای جالبی داریم!

التماس دعا
یا حق

سلام
عذر می‌خوام ازتون... یک سر هست و هزار سودا...
تازه شما جزو پر بازدید شونده ترین (!) وبلاگ‌ها هستید!!!

من هم مثل شما، توی تصاویر ناخودآگاه دنبالش میگردم!

یاحق

بهاره سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:37

سلام
این آقا بنظرم نه خند داره نه نوع زندگیش مایه تاسف
اگه هممون به زندگی خودمون یا اطرافیان مون یا ادمهایی که ازشون انتظارات بالا داریم نگاه کنیم
متوجه میشیم ماهم وقتمونو جاهایی تلف می کنیم که ارزش نداره یا سزگرمیهامون چیزایی هستند که در حد ما نیستندو یا چیزایی دلبستگیهای ما شدندکه بی ارزشند
ودرد اونجاست که حتی خودمون هم منوجه بی ارزش بودن اونهانمی شیم
از هر انسانی در حد توانایی های خودش انتظار وجود داره
فرق ما با این آقاممکنه فقط تفاوت در نوع کارهامون باشه وگرنه شاید ما نمونه بدتری باشیم

سلام
دیدگاه بسیار بسیار جالبی بود...
شاید برای این ایشون این چیزی که گفتید خیلی به چشم بیاد ولی برای ما...

ممنونم
یاعلی

کاوسی سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:07 http://mighat61.blogfa.com

سلام بر اقا امین عزیز
یه جمله ای توی یه وبلاگی دیدم ک نوشته بود:
شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را دارد نیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.
این بنده خدا هم اینجوری حال می کنه. خدا خیرش بده که کاری به کار دیگران نداره.

هدیه چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:15 http://sokotedardetanhayy.blogfa.com

سلام

اگر هنوز به فکر ختم قرآن کریم در ماه مبارک هستید و برنامه ای ندارید

در طرح ختم قرآن کریم فردی و دسته جمعی من شرکت کنید

موفق باشید

التماس دعا

یا علی

[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد