الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

79-پیامبر...

«خدایا از ناتوانی خود به تو شکایت می‌کنم مردم مرا خوار گرفته‌اند و چاره‌ای نمی‌بینم. ای که بر همه رحمت می‌کنی! ای پروردگار مستضعفان! تو پروردگار منی! مرا به که واگذار می‌کنی؟ به بیگانه‌ای که بر من رو ترش می‌کند؟ یا دشمنی که مرا به دست او سپرده‌ای؟ در چنین حالی اگر بر من خشمگین نباشی باکی ندارم! چه عافیت تو بر من وسیع‌تر است! تو را به نور ذات تو سوگند میدهم که تاریکی‌ها را روشن کرده و کار این جهان و آن جهان را سامان بخشیده است، مبادا بر من خشم‌گیری یا از من ناخشنود باشی! از تو پوزش می‌خواهم چندان که راضی شوی...»

          فکر می‌کنید این مناجات متعلق به چه کسی و در چه زمانی است؟ لطفاً یه چند ثانیه‌ای تامل کنید و بعد برید سراغ «ادامه مطلب»

ادامه مطلب ...

78- وداعاً رمضان...

خداحافظ ماه خدا...فراموش‌مان نکن...فراموش‌مان نکن...

 

جز این نیست که این عید برای کسی است که خداوند روزه اش را پذیرفته و اینگونه عبادتش را سپاس گزارده است و هر روزی که خداوند مورد نافرمانی قرار نگیرد، عید راستین است
(انما هو عید لمن قبل الله صیامه و شکر قیامه و کل یوم لا یعصی الله فیه فهو عید...(حکمت 432 نهج‌البلاغه))


پ.ن: امشب توی مسجد جای خالی بنرهای دعاهای ماه رمضان آدمو حالی به حالی میکرد...دلم براش تنگ میشه...انشاالله زنده باشیم و ماه خدا رو دوباره درک کنیم...عیدتون مبارک

77- دارد دیر میشود...

اَعِنّی بِالْبُکآءِ عَلی نَفْسی فَقَدْ اَفْنَیتُ بِالتَّسْویفِ وَالاْمالِ
یاری‌ام ده به گریه کردن بر خویشتن، زیرا که من عمرم را به امروز و فردا کردن و آرزوها
عُمْری وَقَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الاْیسینَ مِنْ خَیری فَمَنْ یکوُنُ اَسْوَءَ حالاً
گذراندم و درآمده‌ام در جایگاه ناامیدان از خیر خودم، پس کیست که بدحال‌تر از من باشد
مِنّی اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلی مِثْلِ حالی اِلی قَبْری لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتی وَلَمْ
اگر من بر این حال به‌سوی قبرم منتقل گردم زیرا که آماده اش نکرده‌ام برای خوابیدنم
اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتی وَمالی لا اَبْکی وَلا اَدْری اِلی ما
و فرش نکرده‌ام آنرا به عمل صالح برای آرمیدنم و چرا گریه نکنم در صورتی که نمی‌دانم به چه سرنوشتی
یکوُنُ مَصیری وَاَری نَفْسی تُخادِعُنی وَاَیامی تُخاتِلُنی وَقَدْ
دچار گردم؟ من نفس خود را چنان بینم که با من نیرنگ زند و روزگارم را که مرا بفریبد
خَفَقَتْ عِنْدَ رَاْسی اَجْنِحَه الْمَوْتِ فَمالی لا اَبْکی اَبْکی لِخُروُجِ
در حالی که مرگ بال‌های خود را بر سرم گسترده پس چرا گریه نکنم؟ گریه میکنم برای جان دادنم
نَفْسی اَبْکی لِظُلْمَةِ قَبْری اَبْکی لِضیقِ لَحَدی اَبْکی لِسُؤالِ مُنْکَر
گریه میکنم برای تاریکی قبرم، گریه میکنم برای تنگی لحدم، گریه میکنم برای سوال نکیر
وَنَکیر اِیای اَبْکی لِخُروُجی مِنْ قَبْری عُرْیاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقْلی
و منکر از من، گریه میکنم برای بیرون آمدنم از قبر برهنه و خوار که بار سنگینم را
عَلی ظَهْری اَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ یمینی وَاُخْری عَنْ شِمالی اِذِ الْخَلائِقُ
به پشتم بار کرده. یکبار از طرف راستم بنگرم و بار دیگر از طرف چپ و هریک از خلایق را
فی شَاْن غَیرِ شَاْنی لِکُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ یوْمَئِذ شَاْنٌ یغْنیهِ وُجوُهٌ
در کاری غیر از کار خود ببینم. برای هر یک از آنها در آن روز کاری است که به خود مشغولش دارد چهره‌هایی
یوْمَئِذ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَوُجوُهٌ یوْمَئِذ عَلَیها غَبَرَةٌ
در آن روز گشاده و خندان و شادمانند و چهره‌هایی در آن روز غبارآلود است و سیاهی و خواری آنها را
تَرْهَقُها قَتَرَةٌ وَذِلَّه سَیدی عَلَیکَ مُعَوَّلی وَمُعْتَمَدی وَرَجائی
فراگرفته ای آقای من بر تو است تکیه و اعتماد و امید
وَتَوَکُّلی وَبِرَحْمَتِکَ تَعَلُّقی
و توکلم و به رحمت تو آویخته‌ام
پ.ن: تیک...تیک...تیک...موعد وداع با مهمانی نزدیکه... وظیفه‌تون فراموش نشه!