سلام به همه دوستان، می خوام براتون یه پست کاملاً سیاسی بذارم. توجه که دارید، سیاست! من یکی که اصلاً نمی تونم اسم چیزی رو که الآن بعنوان سیاست در جامعه مطرح هست رو سیاست بذارم.بد دوره زمونه ایه، تعریف همه چیز عوض شده. این بلا و مصیبت از زمانی سر ما اومد که به قرآن و سیره ائمه (ع) پشت کردیم هر چند بسیار ادعاش رو داریم(آشنا! این هم منافقی که می خواستی!) ازتون می خوام به بند بند این فرازهای نامه امیرالمومنین (ع) به مالک اشتر توجه کنید و با حال و روز خودمان مطابقت بدید...
و مالک! بدان که تو را به شهرهائی می فرستم که دستخوش
دگرگونی ها گردیده، گاه داد و گاه ستم دیده ، و مردم در کار های تو چنان می نگرند که
تو در کارهای والیان پیش از خود می نگری، و در باره ی تو آن می گویند که در باره ی آنان می گوئی...
پس نیکوترین اندوخته ی خود را
کردار نیک بدان و هوای خویش را در
اختیار گیر، ...
و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر
دینی تواند، و دسته ای دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از
ایشان سر می زند، یا علتهائی بر آنان عارض می شود، یا خواسته و نا خواسته خطائی بر
دستشان می رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان در گذر، ....
و بر بخشش پشیمان مشو و بر کیفر شادی مکن، و به خشمی که توانی خود را از آن برهانی
مشتاب، و مگو مرا گمارده اند و من می فرمایم، و اطاعت امر را می پایم - توقع دارم - چه این کار دل را سیاه کند و
دین را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزدیکی بلا و آفت، و اگر
قدرتی که از آن برخورداری ، نخوتی در تو پدید آرد و خود را بزرگ بشماری، بزرگی
حکومت پروردگار را که برتر از توست بنگر، که چیست، و قدرتی را که بر تو دارد و تو
را بر خود آن قدرت نیست، که چنین نگریستن سرکشی تو را می خواباند و تیزی تو را فرو می نشاند و خرد رفته ات را به جای باز می
گرداند... و باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد، و نه
فروماند، و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دلپذیرتر، که نا خوشنودی همگان خشنودی
نزدیکان را بی اثر گرداند، و خشم نزدیکان خشنودی همگان
را زیانی نرساند، و به هنگام فراخی زندگانی، سنگینی بار نزدیکان بر والی از همه ی افراد رعیت بیشتر است، و در روزگار
گرفتاری یاری آنان از همه کمتر، و انصاف را از همه ناخوشتر دارند، و چون درخواست
کنند فزونتر از دیگران ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه کمتر گزارند، و چون به
آنان ندهند دیرتر از همه عذر پذیرند، و در سختی روزگار شکیبایی را از همه کمتر
پیشه گیرند...
و از رعیت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش که عیب مردم را بیشتر جوید، که
همه مردم را عیب ها است و والی از هرکس سزاوارتر به پوشیدن آنها است. پس مبادا
آنچه بر تو نهان است آشکار گردانی و باید، آن را که برایت پیدا است بپوشانی، و
داوری در آنچه از تو نهان است با خدای جهان است. پس چندان که
توانی زشتی را بپوشان تا آن را که دوست داری بر رعیت پوشیده ماند، خدا بر تو
بپوشاند. گره هر کینه را - که از
مردم داری - بگشای، و رشته ی هر دشمنی را پاره نمای. خود را از آنچه
برایت آشکار نیست نا آگاه گیر و شتابان گفته ی سخن چین را مپذیر، که سخن چین نرد خیانت
بازد هر چند خود را همانند خیرخواهان سازد. و آن کس را بر دیگران بگزین که سخن تلخ
حق را به تو بیشتر گوید، و آنچه کنی یا گوئی - و خدا آن را از دوستانش
ناپسند دارد - کمتر یاریت کند. و به پارسایان و راستگویان بپیوند، و آنان را چنان
بپرور که تو را فراوان نستایند، و با ستودن کاربیهوده ای که نکرده ای خاطرت را شاد
ننمایند، که ستودن فراوان خود پسندی آرد، و به سرکشی
وادارد...
و با دانشمندان فراوان گفتگو کن و با حکیمان فراوان سخن در میان نه، در آنچه کار
شهرهایت را استوار دارد و نظمی را که مردم پیش از تو بر آن بوده
اند، بر قرار...
و برای داوری میان مردم از رعیت خود آنرا گزین که نزد تو برترین است. آنکه کارها
بر او دشوار نگردد و ستیز خصمان وی را به لجاجت نکشاند ، و در
خطا پایدار نبود ، و چون حق را شناخت در بازگشت بدان در نماند. و نفس او به طمع ننگرد، و
تا رسیدن به حق ، به اندک شناخت بسنده نکند ، و در شبهت ها درنگش از همه بیش باشد
و حجت را بیش از همه به کار برد ، و از آمد و شد صاحبان دعوی کمتر به ستوه آید و
در آشکار گشتن کارها شکیباتر بود و چون حکم روشن باشد در داوری قاطع تر . آنکس که
ستایش فراوان وی را به خودبینی نکشاند و خوش آمدگوئی
او را بر نیانگیزاند ، و اینان اندک اند. پس داوری چنین کس را فراوان تیمار دار و
در بخشش بدو گشاده دستی به کار آر چندانکه نیاز وی به مردمان کم افتد ، و رتبت او
را نزد خود چندان بالا بر که از نزدیکانت کسی در باره وی طمع نکند ، و از گزند
مردمان نزد تو ایمن ماند ...
و اگر رعیت بر تو گمان ستم برد ، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار ، و با
این کار از بدگمانی شان درآر ...
پس در آنچه به عهده گرفته ای خیانت مکن و پیمانی را که بسته ای مشکن و دشمنت را که
در پیمان توست مفریب...
و برای به هم زدنش خلاف معنی لفظ رامجوی...
و بپرهیز از شتاب در کارهایی که هنگام انجام آن نرسیده ، یا سستی در آن چون انجامش
ممکن گردیده ، یا ستیزیدن در کارهایی که راه راست در آن
ناپدیدار است ، یا سستی ورزیدن آنگاه که آشکار است . پس هر چیز را در جای آن بدار
و هر کاری را به هنگام آن بگزار...
به هنگام خشم خویشتندار باش و تندی و سرکشی میار و دست قهر پیش مدار و تیزی زبان
بگذار ، و از این جمله خودداری کن ، با سخن ناسنجیده بر زبان نیاوردن ، و در قهر
تاخیر کردن ، تا خشمت آرام شود و عنان اختیار به دستت آید
، و چنین قدرتی بر خود نیابی جز که:
فراوان به یاد آری که در راه بازگشت به سوی کردگاری .
(نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی،نامه:53)
می شود یکی شیرینی محبتت را بچشد و
سراغ کسی دیگر برود؟ میشود یکی با تو مأنوس باشد و دلش بیاید یک لحظه رو از تو
برگرداند؟ ما را هم بگذار بین آنها که برای دوستی انتخاب کردی، دوستیشان را خالص
کردی و شوق دیدنت را انداختی به دلشان؛ همانها که به هر چه کنی، راضیاند؛ همانها
که اجازه دادی رویت را ببینند و قلبشان را از عشقت پر کردی. برای دیدار، انتخابشان
کردی؛ کاری کردی همه صورتشان رو به تو باشد و دلشان از هر کس و هر چیزی جز تو خالی
باشد.
ما را هم بگذار
بین آنها که شادیشان با توست؛ همه عمرشان از ته دل، آه شوق میکشند و عاشقانه میخوانند.
یاد بزرگیات میافتند و پیشانی به خاک میگذارند؛ چشمهایشان از ذوق بندگیات
خواب ندارد و اشکهایشان از هراس روبهرو شدن با تو میریزد.
از تو مهرت را
می خواهم و مهر هر که مهر تو را دارد و مهر هر کاری که مرا به تو نزدیک میکند.
خودت را برای من محبوبتر از همه کن و بگذار محبتت مرا ببرد تا بهشت و شوقت نگذارد
نافرمانی کنم. منت بگذار به من و بگذار نگاهت کنم...
صحیفه سجادیه، ترجمه فاطمه شهیدی
*****
سلام، جدیداً به نوشتههای مدیریتی علاقه خاصی پیدا کردم. این مدیریت هم توی ایران خیلی مظلومه! برای من جالبه که اکثر مدیران ما مدرک مهندسی دارند.مثل اینکه اعتقاد بر اینه که تا طرف مهندس نباشه مدیر از آب در نخواهد آمد و این به معنای واقعی کلمه «فاجعه» هست! چند تا از دوستانم که برای ادامه تحصیل به امریکا و اروپا رفتهاند تعریف میکنند که اونجا ارزش علوم انسانی خیلی بالاتر از علوم مهندسی هست؛ در واقع مهندسین نقش به منصه ظهور رساندن ایدهها و افکارهای حوزه علوم انسانی رو دارند و این دقیقاً همون چیزی هست که ما ازش غافلیم و در واقع داریم مسیر عکسش رو میریم و صد البته لطمات زیادی هم از این بابت دیدیم. یک مدیر بیلیاقت مجموعه زیر دست خودش رو فلج میکنه و هزینههای زیادی رو به جامعه تحمیل میکنه...
بگذریم، این هفته پا تو کفش عزیزان مدیریتی کردم و یک پست قشنگ مدیریتی براتون انتخاب کردم؛ امیدوارم لذت ببرید:
بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد: «این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم ؛ چراکه موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال ، موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی ، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستنی بخورد. سالهاست که ما پس از شام رای گیری می کنیم و براساس اکثریت آرائ نوع بستنی ، انتخاب و خریداری می شود. این را هم باید بگویم که من بتازگی یک خودروی شورولت پونتیاک جدید خریده ام و با خرید این خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه برای تهیه بستنی دچار مشکل شده است.
لطفا دقت بفرمایید! هر دفعه که برای خرید بستنی وانیلی به مغازه می روم و به خودرو بازمی گردم ، ماشین روشن نمی شود؛ اما هر بستنی دیگری که بخرم ، چنین مشکلی نخواهم داشت. خواهش می کنم درک کنید که این مساله برای من بسیار جدی و دردسرآفرین است و من هرگز قصد شوخی با شما را ندارم. می خواهم بپرسم چطور می شود پونتیاک من وقتی بستنی وانیلی می خرم ، روشن نمی شود؛ اما با هر بستنی دیگری راحت استارت می خورد؟
مدیر شرکت به نامه دریافتی از این مشتری عجیب ، با شک و تردید برخورد کرد؛ اما از روی وظیفه و تعهد، یک مهندس را مامور بررسی مساله کرد. مهندس خبره شرکت ، شب هنگام پس از شام با مشتری قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به بستنی فروشی رفتند. آن شب نوبت بستنی وانیلی بود. پس از خرید بستنی ، همان طور که در نامه شرح داده شد، ماشین روشن نشد!مهندس جوان و جویای راه حل ، 3 شب پیاپی دیگر نیز با صاحب خودرو وعده کرد. یک شب نوبت بستنی شکلاتی بود، ماشین روشن شد. شب بعد بستنی توت فرنگی و خودرو براحتی استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستنی وانیلی شد و باز ماشین روشن نشد!
نماینده شرکت به جای این که به فکر یافتن دلیل حساسیت داشتن خودرو به بستنی وانیلی باشد، تلاش کرد با موضوع منطقی و متفکرانه برخورد کند. او مشاهداتی را از لحظه ترک منزل مشتری تا خریدن بستنی و بازگشت به ماشین و استارت زدن برای انواع بستنی ثبت کرد. این مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نکته جالبی را به او نشان داد: بستنی وانیلی پرطرفدار و پرفروش است و نزدیک در مغازه در قفسه ها چیده می شود؛ اما دیگر بستنی ها داخل مغازه و دورتر از در قرار می گیرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خرید بستنی و برگشتن و استارت زدن برای بستنی وانیلی کمتر از دیگر بستنی هاست.
این مدت زمان مهندس را به تحلیل علمی موضوع راهنمایی کرد و او دریافت پدیده ای به نام قفل بخار( Vapor Lock) باعث بروز این مشکل می شود. روشن شدن خیلی زود خودرو پس از خاموش شدن ، به دلیل تراکم بخار در موتور و پیستون ها مساله اصلی شرکت ، پونتیاک و مشتری بود.
----------
مشتریان ما به زبانهای مختلفی سخن می گویند. ایشان از ادبیات متفاوتی برای کلام گفتن بهره می گیرند. اگر حرف مشتری را خوب گوش کنیم ، می توانیم با توجه به لحن گفتار ایشان درک فراتری از آنچه می خواهند به گوش ما برسانند، داشته باشیم.
آیا همه حرفهای مشتریان ما باید منطقی ، اصولی و مرتبط با موضوع باشد؟ اگر مشتری چیزی می گوید که به نظر مسخره و بی ربط است ، یا شکایتی عجیب را طرح می کند، چگونه برخوردی شایسته اوست؟
یک اتفاق نادر برای یک مشتری و پیام بظاهر احمقانه او می تواند روشنگر مسیر بهترین و زبده ترین مهندسان جنرال موتورز باشد. مثال ساده ای که نقل شد، تاکید بر این موضوع دارد که مشتری بهترین راهنما و کمک ما در بهتر شدن محصول و خدمات بنگاه ماست. اگر در پی نوآوری هستیم ، باید به طور جدی سازوکار «خوب گوش دادن» و «شنیدن» صدای مشتری را طراحی کنیم. شما مشتریان خود را می شناسید؟ صدایشان به گوشتان می رسد؟
بی ربط و با ربط، حرف مشتری گوهر است.
سلام،
شاید بعضی از دوستان
بدونند که من یه چهار سالی معلم دبستان بودم؛ امسال مجبور شدم به خاطر کنکور این
کار دوست داشتنی رو کنار بذارم. توی این چهار سال اون چیزی که بیشتر از همه چیز به
چشمم اومده پاکی و صداقت بچه هاست. داخل پرانتز یه خاطره بامزه بگم؛ رو به تخته
داشتم مطلبی رو توضیح میدادم که یکی از بچه ها با صدای بلند شروع کرد به خندیدن. من برگشتم و پرسیدم کی بود... یکدفعه تقریباً کل کلاس با دست به یکی
از بچه ها اشاره کردند و گفتند آقا اجازه فلانی بود! از اون جالب تر اینکه خود این
بچه دوست داشتنی هم دستش رو برد بالا و گفت آقا اجازه،من بودم!
من هم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خندیدم
چقدر دلم برای اون دوران تنگ شده.(آرایه ایهام!) یک دنیا پاکی و معصومیت از دست رفته...
القصه، این هفته می خوام یه پست ناز بذارم (آقای بازرگان با اجازه تون لغت اختصاصی شما رو استفاده کرد چون واقعاً لغت بهتری نیست)؛ امیدوارم لذت ببرید؛ البته بعضی هاشون هم تلخند...
این شما و این هم "دست های کوچک دعا"
آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)
بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن ترک / 8 ساله)
ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله)
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله)
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله)
خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله)
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله)
خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله)
ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / 11 ساله)
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله) (من یکی که خیلی آتیش گرفتم اینو خوندم... آمین عزیزم، آمین)
دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)
خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله) (آمین...)
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله)
خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله)
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله)
ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله)
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله)
خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)
ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله)
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله)
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) میخوان دعا میکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)
خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)
خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله)
من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله)
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)
خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)
خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمیکند فقط میخوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما.. (لیلا احسانی فر / 11 ساله) (برای تیکه ی آخر دعای این فرشته کوچولو آمین نمیگید؟)
*****
راستی، شما چیزی از دعاهای کودکی تون یادتون مونده؟
"هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است" سهیل جون، این جمله هم تقدیم به شما برای اون پست
دوست داشتنیت.