حکایت این روزها...
زنی از قبیله مخزوم دزدی کرد. قریشیان به خاطر موقعیت خوب اجتماعی آن زن بیم ناک شدند و می خواستند پیامبر از مجازات او چشم بپوشد. جز اسامه پسر زید، محبوب پیامبر، کسی جرئت نداشت این خواهش بیجا را با پیامبر در میان بگذارد. اسامه خواسته قریشیان درباره عفو آن زن را مطرح کرد، حضرت فرمود: «آیا در حدی از حدود خداوند پا در میانی می کنی؟» سپس برخاست و خطبه ای خواند و در آن سخنرانی فرمود: «آنانی که پیش از شما نابود شدند، مردمانی بودند که اگر فرد زورمند و توانگری دست به سرقت می زد، رهایش می کردند و اگر انسان ضعیفی سارق بود، حد را در حقش اجرا می ساختند. سوگند به خداوند! اگر فاطمه، دختر محمد نیز دست به سرقت بزند، محمد دستش را قطع خواهد کرد.» سرانجام، دست زن مخزومی بریده شد.
سلام
اگر مایل بودید مصداق "حکایت این روزها" را شفاف و مستند میگویید؟
سوال قبلی را پس میگیرم.
(البته منظور این بود که چرا حتماً دلیل حکم را داستان روایت شده در این مطلب میدانید) که در کل بگذریم....
سلام
هر جور مایلید...ولی این حکایت "این سالهای" ماست که "این روزها" پررنگتر هم شده است. دو خط که با هم زاویه میگیرند، هر چقدر جلوتر بروند بیشتر از هم فاصله میگیرند...
سلام مومن
خوبی؟
حسابی کم پدا شدی!
گفتیم ی سلام و عرض ادبی داشته باشیم.
وظیفه!
صبح نزدیک است و ...
سلام پسرعمو
من خوبم،مثل همیشه! انشاالله شما هم خوب باشی
لطف داری مثل همیشه
وظیفه!
منتظر صبح هستیم، شب خیلی طولانی شده
یاد این افتادم، سنگ را بسته و سگ را رها کرده اند...
از خط کش اسلام انحراف نداشته باشیم.
...
فرارسیدن ماه رمضان مبارک
التماس دعا