الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

الهی... گاهی... نگاهی

"ای پیامبر! همانا ما نگاه منتظرت را به آسمان می‌بینیم..." (بقره-144)

۴۱- طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟

طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همه تقصیر من است این        

و خودم می دانم

که نکردم فکری،

که تأمّل ننمودم روزی،

ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران؟

کودکی رفت به بازی،بفراغت،به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند:کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ      که پس از این ز چه رو    نتوان خندیدن؟

نتوان فارغ و وارسته ز غم        همه شادی دیدن؟

همچو مرغی آزاد         هر زمان بال گشادن؟   

سر هر بام که شد خوابیدن؟

من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟

هیچ کس نیز نگفت:زندگی چیست،چرا می آییم………؟

بعد از چند صباح به چه سان باید رفت؟

به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه به سفر باید رفت؟   

من نپرسیدم هیچ،هیچکس نیز به من هیچ نگفت.

نوجوانی سپری گشت به بازی،به فراغت،به نشاط.

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن باز نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت؟

لیک گفتند همه که جوانست هنوز،

بگذارید جوانی بکند ،

بهره از عمر بَرَد      کامروایی بکند.

بگذارید که خوش باشد و مست،

بعد از این باز ورا عمری هست

یک نفر بانگ بر آورد که او      از هم اکنون باید فکر آینده کند.

دیگری آوا داد  : که چو فردا بشود  فکر فردا بکند.

سومی گفت:همانگونه که دیروزش رفت ،

بگذرد امروزش،همچنین فردایش

با همه این احوال        

من نپرسیدم هیچ    که چه سان دی بگذشت؟

آن همه قدرت و نیروی عظیم    به چه ره  مصرف گشت؟

نه تفکّر، نه تعمّق و نه اندیشه دمی،

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی.

چه توانی که زکف دادم مفت،

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.

قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش بَرَد،

لیک بیهوده تلف گشت جوانی          

هیهات

آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه       رهنمایم بودند،

عمرشان طی می گشت    بیخود و بیهوده،

ومرا می گفتند که چو آن ها باشم،

که چو آنها دایم

فکر خوردن باشم،فکر گشتن باشم،فکر تأمین معاش،

فکر ثروت باشم،فکر یک زندگی بی جنجال ،فکر همسر باشم.

کس مرا هیچ نگفت 

زندگی ثروت نیست،

زندگی داشتن همسر نیست،

زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست،

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت.

ای صد افسوس که چون عمر گذشت       معنیش می فهمم.

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:

من شدم خلق که با عزمی جزم       پای از بند هواها گُسَلَم

گام در راه حقایق بنهم     

با دلی آسوده     

فارغ از شهوت و آز وحسد و کینه و بخل  ، 

مملو از عشق و جوانمردی و زهد

در ره کشف حقایق کوشم،

شربت جرأت و امّید و شهامت نوشم،

زره جنگ برای بد و نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته ام   بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش  ،

ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم.

من شدم خلق که مثمر باشم،نه چنین زائد و بی جوش و خروش،

عمر بر باد و به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت    معنیش می فهمم

کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:

کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل،وقت پیری غافل

به زبانی دیگر:

کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت.


 

پ.ن 1: احساس می‌کنم بهترین لحظات عمرم داره می‌گذره بدون اینکه کار «خاصی» انجام بدم...می‌دونم که بعدا، موقعی که سرمایه جوانی رو از دست بدم، حسرت این لحظات رو خواهم خورد...یاد اون ساعت آخر حضورم در مسجدالحرام افتادم؛ یک لحظه به اطرافم نگاه کردم.دورتادور من پیرمردانی نشسته بودند که داشتند چرت می‌زدند و نای عبادت نداشتند...اینها همه تلنگرهای خداست ولی کجایند عبرت گیرندگان...

پ.ن2: چند هفته هست که توی هیئت‌مون جلساتی با عنوان «هدف‌گذاری و موفقیت» برگزار میشه.به نظرم تلنگر خوبیه.حتماً دانلود کنید و سر فرصت گوش کنید.(لینک دانلود جلسه اول به حجم 12 مگابایت)

نظرات 26 + ارسال نظر
داود دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:07 http://yaran1388.blogsky.com

سلام امین حان

انشاالله که خوب و خوش و سرحالی؟

دلم برات تنگ شده بود

شعر جالبی بود

انصافا عمر خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنیم به سر میرسد

کاش درست استفاده کنیم
«قدرت عهد شباب،می توانست مرا تا به خدا پیش برد»

شرکت در چنین مجالسی که تلنگر به موقع به انسان میزند بسیار بجاست

ما را هم دعا کن سید بزرگوار

یاعلی

سلام آقای حیدری
شکر خدا، خوبم مثل همیشه.
من خودم خیلی از این شعر لذت بردم، "انصافا عمر خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنیم به سر میرسد"معنی این جمله شما رو احتمالاً چند سال دیگه می‌فهمم...

التماس دعا، خیلی زیاد! :):)
یاعلی

د سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:02

سلام.

اول در مورد پست قبل. یه تشکر ویژه، نمیدونم چه ویژگی خاصی داشت این عکس، ولی خیلی قشنگ بود. خانم و بانو بودن حضرت، مظلومیتی از سر اقتدار، بی لیاقتی آدمهایی که برترین زن را از دست دادند، تمام نامردی های بعد از خانم، حتی نامردی امثال من در حق امام زمانم؛ واقعاً همه این مفاهیم را موقع دیدنش توی دلم زنده کرد.

ممنون. توی عکسای گوگل که میگشتم اصلاً عکسی به این خوبی پیدا نکردم.

بعد اینکه
این قسمت از شعر:
«شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش ،
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم. »
خیلی زیباتر و عمیق ترش اینطوری میشه:

«رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أزواجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أعْیُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إماما»

شعر قشنگی بود، من که چند سالی میشه احساس میکنم از عهده باری که باید به دوش بکشم برنیومدم و بارها شده که عمیقاً احساس پیری کردم و پایان عمر و دست خالیِ نزدیک! اما فکر میکنم این شعر نتونسته بود حق مطلب را ادا کنه، کمی بیشتر روی جنبه های انسانی و همه پسند تکیه داشت!

ممنون

سلام
حق با شماست، تمام این مفاهیمی که اشاره کردید توی این عکس خلاصه شده بود.جداً عکس تاثیرگذاریه...

خیلی خوبه که دید شما وسیع هست و همه جنبه‌ها رو می‌بینید ولی خیلی هم نمیشه از شاعرهای معاصر انتظار سرودن اشعاری مانند حافظ و سعدی و مولانا داشت! مفهوم،مفهوم زیبایی بود و مناسب احوالات من و برای من هم همین مهم بود.

میرسم خدمت‌تون
یاعلی

علی غضنفری سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 http://www.kokmorgh.blogfa.com

سلام
برای اینکه سلامتی رو آرزو کنی برای دوستانت

سید

الیس ال.. بصبح قریب؟؟
گشایش نزدیک است...
دعامون کن رفیق

سلام علی جان
سلامتی خیلی دعای قشنگیه، اصلاً به نظرم از بزرگترین نعمات خداست.کاش قدر بدونیم.

صبح خیلی نزدیکه، من شک ندارم...ولی ای کاش از خواب پاشیم

خیلی مخلصیم رفیق، بهترین‌ها رو از خدا برات می‌خوام

یاعلی

رستگار سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

سلام

در کودکی پستی٬‌ در جوانی مستی٬‌ در پیری سستی! پس خدا را کی پرستی؟!...

این غافله عمر عجب می گذرد...

التماس دعای زیاد دارم!
یا حق

سلام
خیلی با سرعت میره این غافله عمر! ما هم که اصلاً حواس‌مون نیست...
فکر کنم الآن هم دیر نباشه، خدا کمک‌مون کنه.نمی‌دونم چرا این روزها اینقدر برخوردم با پیرمردها و پیرزن‌ها زیاد شده، انگار خدا داره بهم نهیب میزنه!
خداجون تنهایی که نمیشه، تو هم باید با من بیای، پا به پام...

شما هم دعا کنید از خواب غفلت بلند بشم
یاعلی

رستگار سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:20 http://saghiye-simin-sagh.blogsky.com

راستی...
ایام فاطمیه رو هم خدمت شما و همه دوستان تسلیت می گم!

یا حق

من هم همین طور

سیدامیرحسام سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 http://shia-book.blogsky.com/

علیکم السلام ....

کجایی پس تو؟!
بابا! خوب نیست این جوری بپیچونی بری ها!
پیچ شدی!(خنده)
اوضاع که روبراهه؟ خودت که خوبی؟ به قول یکی از اقوام "اصل حالت چطوره؟!"

پست تامل برانگیزت رو که دیدم یاد جمله خواجه عبدالله افتادم که خانم رستگار اشاره کردن.

جوانی...!
مرغی است که ز بام وجودم در حال پریدن است...

از یه طرف می بینم دارم مفت از دستش میدم! از یه طرف دیگه میدونم که به طور اخص ازش سوال می پرسن که چیکارش کردی!

واقعا جوانی مستیه!
گاهی می گم کاش تجربه یه پیرمرد رو داشتم! قبل اینکه خودم به اون سن برسم.

جوونا به چیزایی می خندن که پیرمردا به اونا نمی خندن! و پیرمردا چیزایی رو درک می کنن که جوونا اونا رو درک نمی کنن!

ممنون از تلنگرت...
راستی نگفتی این شعر مال کی هست.

امین جان دعامون کن.

صبح نزدیک است و ...

سلام پسرعمو
بابا ما این پائین رو نگاه کنی ما رو میبینی، پاتو بردار بذار نفس بکشیم!!!
اصل و فرع نداره حاجی، ما همیشه خدا خوبیم.

این جوونی هم ماجرایی واسه خودش،امیدوارم ختم بخیر بشه...میگند خدا خیلی اون دنیا بهش گیر میده.

گویا من شدم مسئول تلنگر دفعه بعد باید با لگد بیام جلو بلکه یه چیزی بشه!

شما هم ما رو یادت نره سید خدا
یاعلی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:44


تسلیت می گم...
شما صاحب عزا هستید...


صبح نزدیک است و ...

نه اینکه شما دم در وایستادی!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:54

راستی...
ممنون از فایلت.
دانلودش کردم.

صبح نزدیک است و ...

خیلی مبحثرجالبیه، متاسفانه بعد از جلسه سوم فهمیدم voice recorder هیچی ضبط نکرده! حالا بعداً جلسه دوم رو میذارم.

د سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:10

سلام
این خبر مربوط به یکی از پست های قدیمی شما میشه:
گدایان تهران ماهیانه 1.5 میلیون تومان درآمد دارند
http://www.peymane.ir/fa/pages/?cid=14879

قسمت قابل توجه دیگه در این خبر:
معاون اجتماعی سازمان خدمات اجتماعی شهر تهران با بیان اینکه فشار اقتصادی، کم سوادی و رویای زندگی بهتر در پایتخت یکی از دلایل تکدی گری است گفت: بیشتر متکدیان از روستاها، شهرستانها و حتی اتباع کشورهای دیگر هستند.

واقعاً کار درست چیه؟ یک بی توجهی عمومی؟ یا کمک به نام حمایت و کمک به فقرا؟ چطور میشه کمک هایی که از زمان ائمه نقل شده را به این شرایط انطباق داد؟

سلام
دوباره همون تردیدهای همیشگی...
هنوز که هنوزه من این مشکل کمک کردن به این جور آدم‌ها رو دارم.اصلاً نمی‌تونم کمک نکنم وگرنه تا چند وقت عذاب وجدان خواهم داشت.فقط از خدا خواستم آدم‌های محتاج رو سر راهم قرار بده...فکر کنم توافق خوبی هم با خدا داشتم!
مرسی از این خبر،خدا از آدم‌های سودجو نگذره که باعث میشند به محتاج‌های واقعی هم مردم کمک نکنند.

یاعلی

301040 چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:26 http://301040.blogsky.com

آقا نمی دونم چی شده. ولی فونت وبلاگت کاملا روی کامپیوترم به هم ریخته! همش خرچنگ قورباغه شده!!
:))

سلام
نمی‌دونم،دوستان دیگه که مشکلی نداشتند،فکر کنم لپ تاپ تو قاطی کرده!

lمهدی.م چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:25

سلام سید جان خوبید؟
چه خبر خوبه که فایلت رو واسه ما هم گذاشتی!مرسی زیاد
این به بطالت گذاشتن عمر ....................
در پناه خدا

سلام آقا مهدی
این جلسات خیلی جلسات خوبیه، انشاالله به زودی جلسات بعدی رو هم آپلود خواهم کرد.فکر می کنم اگه مرد عمل باشیم بتونه بهمون کمک کنه از وقت‌مون هدفمند استفاده کنیم
شما هم که مثل من سرت خیلی شلوغه! تا چند روز دیگه کارنامه اعمال می یاد دست‌مون (شکلک خوردن ناخن!!!)

برقرار باشی و سبز

مهرگان پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام حاج آقا
خوب هستین؟


گل عزیز است،غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آید و باز روان خواهد شد

این گل میتونه عمره ما باشه

راستی حاج آقا
شکلات ما داغ شده

موفق باشید

سلام خانم مدیر اعظم!
عمره بهتر از عمر هست :):):):)

چه عجب افتخار دادید،اومدم با کله!

مهرگان پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:47

عمره = عمر

کاوسی پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:13

سلام بر اقا امین
خدا قوت
اون دوستمون که گفت وبلاگتون درست باز نمی شه درست گفت
برای من هم نصفه باز می شه مطلب زیبایتون را کپی پیست کردم روی ورد و خوندم پیشنهاد می کنم قالبتون را عوض کنید من هم این قالب را داشتم و باهاش مشکل داشتم. شاد و موفق باشید. توی هیئتتون مارا هم..

سلام بر آقای کاوسی بزرگوار
نمیدونم والا، بعد از شما چند تا از دوستان بدون مشکل متن‌ها رو خوندند، قبلاً هم این مشکل رو برخی از دوستان داشتند ولی اکثریت بدون مشکل تشریف می آوردند.
این قالب برای بلاگ اسکای هست،شاید چون برای شما بلاگ اسکای نبوده باهاش مشکل داشتید.این قالب چون عریضه خیلی به درد من می‌خوره، خیلی گشتم ولی بهترش رو گیر نیاوردم! شما سراغ دارید معرفی کنید.

ولی خودمونیم،کار جالبی کردید،کپی کردن در ورد!
خیلی دوست‌تون داریم
التماس دعا
یاحق

ع.ر.وطن دوست پنج‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:28 http://123tamam.blogsky.com

سلااام!

بر سید خودم!! :)

از پیشنهادی که توی وبلاگ اقا داوود دادی بشدت استقبال میکنم!!:دی

اقا! من از همین الن احساس دپرسی میکنم! اگه پیر بشم دیگه هیچی!! 26 سال رفت و ...

دعا من سید! من هم برای تو دعا میکنم! دعا کنیم که عمرمون با برکت تر از این باشه!

از هیئت و بچه های هیئت چه خبر؟!! سلام برسون به همه!!

قربانت
یا علی

سلام فرمانده (احترام نظامی!)

پس پاشو زود بیا، بده چله تابستون برای عید دیدنی بریم!

توی بلاد کفر طبیعیه عزیز! انشاالله که قدر جوونی رو بدونیم.این دهه بین بیست و سی سالگی بهترین دوران زندگی انسانه...

رفقای هیئت سلام می‌رسونند، امیرحسین حالت رو زیاد ازم می پرسه.امیدوارم به زودی ببینمت

یاعلی

مهدی.م جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:47

سلام سید جان خوبی؟جلسات به این خوبی رو واقعا استفاده کن خمسش هم رو به ما عنایت کننین!
راستش با همه حیله ای که شد منو راهی آزاد کردن یه جور اطاعت امر بود!اما بد هم نیست اساتید خوبن!فکر کن به استادم گفتم می خوام برم سمپلینگ!!!!!!!!!!!!!۱۱طفلی منو به صبر راهنمایی کرد!دیگه خیلی نرسیدم به نتیجه فکر کنم گاههی آدم باید مسیرش رو کمی جابجا کنه!خدا بزرگه!و راهنما انشالله موفقیته!راستی لپتاپ نو مبارک مهندس جان!!!!!!!!!۱
انشالله روزی دکتر!
ما رو هم بی هیچی نگذارید!
راستی احتمالا دوباره رفتم سرکار!!!!!!!!!!!!!
ژفعلا به شدت دعم کن
مرسی

سلام
خب حداقل تکلیف شما روشن شد و عاقبت بخیر شدید،اطاعت از مافوق واجبه!به اساتید هم سلام برسونید
ما که باید تا 31 اردیبهشت صبر کنیم.رتبه‌ام رو توی خواب دیدم، باید ببینم ضریب خطا چقدر هست!!!

مرسی، انشاالله مثل جناب وطن دوست نشه! جداً لازمم بود.فقط این کیبورد عربی آدمو بیچاره میکنه، نمیدونستم عرب‌ها سه تا "ی" دارند! ما چی‌مون ز این عربها کمه که اینقدر اینها رو تحویل می‌گیرند؛کیبورد عربی،دفترچه راهنمای عربی و...؟!

اصلاً حرف دکترا رو نزنید! الآن کلاسش از لیسانس هم کمتره.به هر کی میگی طرف دکتره یه پوزخند میزنه و میگه از اون مدرک فروشیه سر چهارراه خریده!!!

همه‌مون سرکاریم آقا مهدی!

یاعلی

هدی شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 http://elmoservat.blogfa.com

سلام آقای امین
چه شعر زیبایی بود و واقعا تلنگری بود برای ما..همیشه همه کارامون رو میندازیم به فردا بدون اینکه از فردامون با خبر باشیم و فرصت ها رو این طور از دست می دهیم...امیدوارم حسرت رو بجا نزاریم....
دست شما درد نکنه.

سلام، احوال شما؟
همین طوره خانم، به قول شاعر "عمر من شد فدیه فردای من وای از فردای ناپیدای من..."

مخصوصاً الآن، بعد از کنکور که درس خوندن خیلی برام سخت شده!
ممنون از حضور گرم‌تون

یاعلی

فاطمه شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

راستش منم با هزار زحمت و دوز و کلک تونستم وبلاگتون رو باز کنم ... فکر می کنم علت اندازه طولی و عرضی عکسی هست که توی پست قبلیتون گذاشتید ... فکر می کنم اگه طول و عرض عکسی که میگذارید رو کوچکتر کنید این مشکل دیگه پیش نمیاد . ( البته شما خودتون استادید ... ولی این حدس منه که بعد از اینکه چند بار این مشکل رو با وبلاگ شما پیدا کردم به این حدس رسیدم )

بله قافله عمر عجب میگذرد ...

هر وقت خواستم / در بیست سالگی متولد شوم / انگار فرصت برای حادثه از دست رفته بود /
...
آه مردن چقدر حوصله می خواهد / بی آنکه در سراسر عمرت / یک روز یک نفس / بی حس مرگ زیسته باشی

روزگارت باد شیرین ! شاد باش

سلام خانم مدیر!
شاید حق با شما باشه، الآن امتحانش می‌کنم...حذفش می‌کنم شاید درست بشه.
استاد چی؟!!! اتفاقاً توی این زمینه خیلی بی‌استعدادم!

این شعر رو کی گفته؟ "مردن چقدر حوصله می‌خواد" جالب بود

روزگار شما هم باد شیرین

یاحق

فاطمه شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

بله الان برای من درست شد و دیگه مشکلی ندارم ... اما منظورم این نبود که کامل حذفش کنید ( حیف بود ) ... فکر می کنم همون کم کردن طول و عرض عکس هم می تونست کمک کنه ...

این شعر از مرحوم قیصر امین پور هست ... یه قسمت هاییش گوشه سمت چپ وبلاگم هست .

روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام
من منظورتون رو درست متوجه شدم، برای ایام فاطمیه دوم با یک عکس دیگه دوباره میذارمش.

خدا رحمت کنه آقای امین پور رو، به لطف وبلاگ دوستان چند تا از شعر‌هاشون رو خوندم، واقعاً زیباست. توی فیس بوک هم عضو گروپ هواداران‌شون شدم!

ممنون
یاعلی

د یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:43

سلام
برای اینکه سایز عکس را به اندازه دلخواه در بیارید از photoshop استفاده کنید.
نحوه استفاده هم با یه سرچ ساده به دست میاد، مثلاً:
http://www.awdsf.com/courseware/photoshop/ps2_ImageSize_Resolution.htm
عکس حیفه حذف بشه، یا نهایتاً اگه دیدید دردسر داره میتونید لینک بدید.
معمولاً این تیپ مشکلات فنی با سرچ راحت حل میشه. مخصوصاً اگه انگلیسی بگردید.

سلام
ممنون از راهنمایی‌تون
مشکلی بابت resize کردن تصاویر ندارم. فقط می‌خواستم ببینم مشکل از تصویر هست یا از جای دیگه.
برای فاطمیه دوم اون عکس زیبا رو بعلاوه یکی دیگه خواهم گذاشت.

باز هم ممنون
یاعلی

د یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:44

ببخشید اگر توضیح واضحات بود.

نه خواهش می‌کنم.شما لطف دارید

س.ح دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:02

سلام
ببخشین دیر اومدیم..راستش وبلاگتون واسه من کامل باز نمیشد..امروز مثل این که درست شده.
یه جایی میخوندم که
: زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده کوچک..:

خدا کنه زود به خودمون بیاییم.
ممنون از شعر زیباتون..
یا علی


یه آشنا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:35 http://fellow.blogsky.com

سلام سید امین
حال شما اخوی؟
چه عجب یکبار هم ما تونستیم وبلاگ شما رو کامل ببینیم... همیشه فقط نیمه سمت راست وبلاگ به شکل اسف باری قابل زیارته برامون! چی کار کنیم؟
ممنون از شعر، ممنون از تلنگر، و ممنون از خودت... خیلی میخایمت...
اگه فایل رو با حجم کمتر هم بتونی بذاری ممنون تر می شیم...
یاعلی

سلام آشنای عزیز
شما بهتری؟!
گویا مشکل از اون عکس پست قبل بود
ما مخلصیم حاجی آینده! راستش اومدم فرمت فایل رو عوض کنم دیدم شد ۵۰ مگابایت!!! فکر کنم همین فرمت wav کم حجم‌ترین فرمت هست.خلاصه شرمنده، می‌تونی از سایت دانشگاه دانلودش کنی

التماس دعا
یاحق

سیدحسام سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 http://www.shia-book.blogsky.com/

سلااااااام....
حالتون چه طوره؟
اصل حالت رو می گم!

روی اون تیکه که گفتی لگد رو می گم! فکر کردم دیدم پیشنهاد عالی هستش!(خنده)
نه ! شوخی نمی کنم ها!
هم تاثیرش بیشتره هم ماندگاریش بیشتره و هم خاطره ای هست که دیگه از یادت نمیره!
یعنی یه جورایی ذکر دائم میشه!(خنده)
و در کل میشه عالی!
موافقی؟!
------
سیدامین راستی از این دست از فایلا اگه داری بازم بذار که گوش بدیم.
سایت دانشگاتون رو که گفتی من نمیدونم!
اگه از این دست فایلا ونجا گذاشتن آدرسش رو بگو یه سری بزنیم.

قربونتون.

صبح نزدیک است و ...

راضیه شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:06 http://www.judyabot.blogfa.com

سلام
رستگار من رو با وبلاگ شما آشنا کرد.....وب زیبا و پر محتوایی دارید!
این مطلب اخیرتون هم بسیار جالب بود!
واقعا که راست میگید!
منم گاهی اوقات احساس میکنم که فقط همینطوری دارم زندگی میکنم!
یه زندگی ساده!
از همون زندگی هایی که خیلی از آدما بهش دچارند!
و فقط آدمای اندکی پیدا می شوند که یه جور بهتر و جدید تر زندگی کنند و اوقات و لحظاتشون رو مفید تر و پربارتر سپری کنند!!!
امیدوارم که ما هم مثل همون آدما بشیم!
خوشحال میشم که به منم سر بزنید!

التماس دعا

س - ف چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:30

سلام

واقعل شعر قشنگی بود.

با اجازه تون ازش استفاده می کنم یه جا.

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد